. 🌱 ۱۲ درهم با برکت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: مردی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و برای ایشان که جامه اش پوسیده شده بود دوازده درهم آورد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی! این درهم‌ها را بگیر و برای من جامه ای بخر تا بپوشم. حضرت علی علیه السلام می‌فرماید: من به بازار رفتم و برای پیامبر صلی الله علیه و آله پیراهنی به دوازده درهم خریدم و آن را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آوردم. ایشان نگاهی به آن کرد و فرمود: ای علی! چیزی جز این را بیشتر می‌پسندم، به نظرت صاحبش آن را از ما پس می‌گیرد؟ عرض کردم: نمی دانم. فرمود: ببین چه می‌شود. من نزد صاحب پیراهن رفتم و به او گفتم: رسول خدا صلی الله علیه و آله این را دوست نداشت و جامه دیگری می‌خواهد، آن را از ما پس بگیر. او درهم‌ها را به من پس داد و من آن‌ها را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله پس آوردم. ایشان با من سوی بازار به راه افتاد تا پیراهنی بخرد. در آن دم چشم حضرت به کنیزی افتاد که در راه نشسته بود و می‌گریست. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: چه شده؟ عرض کرد: ای رسول خدا! اهل خانه‌ام چهار درهم به من دادند تا با آن چیزی را که می‌خواستند برایشان بخرم، اما آن چهار درهم گم شد و من دیگر جرأت ندارم نزدشان برگردم. رسول خدا صلی الله علیه و آله چهار درهم به او بخشید و فرمود: نزد اهلت برو. رسول خدا صلی الله علیه و آله به بازار رفت و پیراهنی به چهار درهم خرید و آن را پوشید و خدا را شکر کرد و به راه افتاد. در راه دید مردی عریان می‌گوید: چه کسی جامه ای بر تن من می‌کند تا خداوند از جامه‌های بهشت بر تنش کند؟ در آن دم رسول خدا صلی الله علیه و آله پیراهنی را که خریده بود از تن خود درآورد و به آن نیازمند پوشانید. سپس به بازار برگشت و با چهار درهمی که باقی مانده بود پیراهن دیگری خرید و پوشید و خدا را شکر کرد و سوی خانه برگشت. ناگاه دید آن کنیز هنوز در راه نشسته است. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: چه شده؟ چرا نزد اهلت نرفته ای؟ عرض کرد: ای رسول خدا! من دیر کرده‌ام و می‌ترسم مرا بزنند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جلوی من به راه بیافت و اهلت را من نشان بده. رسول خدا صلی الله علیه و آله راهی شد تا این که به در خانه آنان رسید. فرمود: سلام بر شما ای اهل خانه! آنان پاسخ حضرت را ندادند. باز سلام کرد و پاسخی ندادند. باز سلام کرد و آن گاه گفتند: سلام و رحمت و برکت خدا بر شما ای رسول خدا! حضرت فرمود: چرا بار اول و دوم سلام مرا پاسخ ندادید؟ گفتند: ای رسول خدا! صدای شما را شنیدیم اما دوست داشتیم بیشتر سلام بفرستید. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: این کنیز در کار شما دیر کرده، او را بازخواست نکنید. گفتند: ای رسول خدا! او به خاطر مقدم شما آزاد است. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ستایش از آن خداست، هرگز دوازده درهم به این بابرکتی ندیده بودم؛ خداوند دو عریان را با آن پوشانید و یک نفر را نیز با آن آزاد گرداند. 📔 خصال شیخ صدوق، ج۲، ص۸۶ 🔰 @DastanShia