|⇦•ابر خون می بارید...
#قسمت_اول #روضه و توسل ویژه اربعین حسینی اجرا شده به نفسِ حاج عباس واعظی •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
اَبر خون می بارید عطر گل می پیچید
بین یک دشت پر از یاس سپید
ساربان عاقبت از راه رسید
همه از ناقه زمین افتادند
هر کسی دید سمتی رفت
خسته هر کس به سر و سینهٔ خود میکوبید
باز خاتون دو عالم به زمین پای نهاد
نه، که او هم به روی خاک افتاد
نیست قاسم که پرِ چادر او برگیرد
نیست اکبر که عِنانی گیرد
نیست عباس رکابش گیرد
بین این قربانگاه مثل هر منزلِ راه
کودکان را همه در دوروبر خویش شمرد
زیر لب می نالید
باز یک طفل کم است
نکند باز یتیمی مُرده؟
*جانم جانم ظهر اربعین
باید بیتاب باشی*
خسته غمگین بی تاب گفت با عمه رباب
دختری کم شده است که سکینه با اشک
آب برداشته و علقمه رفته تنها
با عمو درد دلش تازه شده
*رباب داره حرف میرنه بی بی جان..*
همه رفتند سر خاکِ عزیزی اما
کودک من به کجاست؟
چه کنم قبر علی اصغر من خالی بود
*مگه دفنش نکرد حسین یه نگاه کرد به رباب گفت..*
گفت برخیز و بیا تا به زیارت برویم
دو خمیده، دو کمان، دو سپیدان حرم
دست بر خاک کشیدندو رسیدند به یک
خاکِ غریب غرق بوی خوش سیب
خواهر آمد به سر خاکِ برادر کم کم
خواهری چهره کبود پیرتر از همه بود
صدا زد حسین جان!
می شناسی من را با همین چین و چروک
با همین دیدهٔ تار تربتت میبینم
سر نداری که به بالای سرت بنشینم
*یاد عاشورا افتادم قربونت برم خاطرات داره تداعی میشه اون زمان که اومدم کنار بدن پاره پاره ات..*
هر ورق یک طرفی می افتاد
مجلس ختم گرفتند ولی
به سر نیزه سرت را دیدم
به سر نیزه سرش را بردن
مجلس ختم گرفتند ولی
نعل تازه به سم اسب زدند
اسب را هِی کردند غرقِ در نوحه و آه
روضه خوانی کردند لحظه ها پُر درداند
کاسه آب آوردند
که بپاشند روی تربت خاکیِ برادر قدری
یادش آمد ز ترکهای لبش خون می ریخت
*الهی برات بمیرم که لبات خشکیده بود از عطش حسینم! حسینم! حسینم! آی عقب مونده های از قافله اربعینیا صدا ناله هاتون کربلا برسه *
تشنه تر از همه بود هر دو لبهاش کبود
آب میگفت و نگاهش کردند
آب میگفت و میخندیدند
*با این زمزمه ها تسلی بدین قلب آقاتونو امروز فکر نکنین فقط زینب اومد گفت: داداش یه بچه کم شده ، یکی از بچه ها جامونده، نه..ایشالا میگم برات حقشو ادا کنی..*
نوزده طفل از این جمع ولی کم شده است
یا میان صحرا زیرِ یک بوته ی خار
دست در گردن هم جان دادند
یا زمان غارت از نفس افتادند
یا میانِ آتش سوختند و ماندند
یا که بندِ زنجیر بر گلوشان افتاد
یا که از کعب نی و تازیانه مردند
یا که از آبله و تاولِ پا پژمردند
یا که از دیدن راس عباس سر نی تب کردن
یا که از ضربه ی سنگی سنگین بارها غش کردند
اما حسین من !
بین اینان اما بیشتر قلب مرا داغِ عزیزت سوزاند
تا که بر سینه سرت را چسباند
نوبت دختر شد پیش من پرپر شد
یاد آن داغ (شام)که غساله تنش را تا دید
گفت برمیگردم
کارِ من نیست که این قَدِ کمان را شویم
اینهمه تاول و زخم بدن کوچک و خُرد
اینهمه جای کبود اندکی موی سپید
غل و زنجیر چرا باز نکردید از او
#شاعر:حسن لطفی