دوبیتی ورباعی های اربعین
برادر جان ببین اقبال زینب
تو رفتی وشکستند بال زینب
برادر از سفربر گشته ام من
بیا اکنون به استقبال زینب
مپرس ازمن چه بگذشت این چهل روز
گذشت اما غمت سنگین چهل روز
چهل روز ازتو دوری شدچهل سال
خدا داند که شدچندین چهل روز
پرستار یتیمان تو بودم
مگر دیدی کنم درکارسستی؟
چراپس روی نیزه تاکه چشمت
به چشمان من افتاد دیده بستی?
اگر شب رفته زینب روز برگشت
به همراه دلی پر سوز برگشت
اگر چه قد خمیده پیر تر شد
ولیکن عاقبت پیروز بر گشت
میان کوچه ها و از سر بام
یهودی ها به ما دادند دشنام
به پای نیزه ها رقصیدند ای وای
برادرجان، اَمان از شام از شام
در این دل خاطرات نا تمام است
اگر چه غصه ام از شهر شام است
ز رنج و غصه های من نپرسید
بگویید قبر محبوبم کدام است
برادر قلب زینب ریز ریز است
غمم ازشام و از چشمان هیز است
نفس بند آمد آندم تا شنیدم
میان شامیان حرف از کنیز است
گلی گم کرده ام درجستجویم
میان خاک ها دنبال اویم
به اشک دیده آبش داده ام تا
ز خاک آید برون و من ببویم
گلی گم کرده ام گیرم سراغش
همانکه شد خزان گل های باغش
گل من یار دیرینم حسین است
شدم آواره از درد قراقش
اگر چه کربلا جولان شرّ بود
اگر چه آتش اینجا شعله ور بود
اگر اینجا تو را از من گرفتند
ولی شام از همه جانسوز تر بود
ای برادرجان به قربانت شوم
من فداییِ عزیزانت شوم
این گمان هرگزنمیکردم حسین
برمزارت فاتحه خوانت شوم