. در فراق یار از تن جامه ها باید درید در پی این دُرّ و گوهر کو به کو باید دوید چاه کنعان را تمام کاروانها دیده اند یوسف گم‌گشته ی ما را کسی آنجا ندید نوکری نا لایق و بدکارم اما ماه من خوب و بد باید که گاهی در کنار هم خرید این همه بار گناه و معصیت بر دوش من با گنه کاری کجا گوشی صدایش را شنید کاش مهدی آید و دستی روی قلبم کشد نامه ی اعمال تاریکم شود با او سفید گرچه قلبش را شکسته با همه اعمال خود در فراق روی ماهش اشک میبارد وحید .