من كيم خار گلستان تو يابن الزهرا زده ام دست به دامان تو يابن الزهرا همچنان قطره كه افتاده به دريای عظيم گشته غرق يم احسان تو يابن الزهرا سر به درگاه تو سودم ز تو خواهم چشمی كه بود يكسره گريان تو يابن الزهرا ميزبان كشت تو را با دو لب تشنه ولی خلق عالم شده مهمان تو يابن الزهرا عشق و آزادی و ايثار و وفا گرديدند چار كودک به دبستان تو يابن الزهرا آب می نوشم و از سوز جگر می گويم به فدای لب عطشان تو يابن الزهرا به پريشانی ايام گرفتار شود هر دلی نيست پريشان تو يابن الزهرا با لب تشنه شدی در ره دين قربانی جان عالم همه قربان تو يابن الزهرا سر زينب نه سزد سينه ی گردون شكند پای آوازه ی قرآن تو يابن الزهرا مادرت فاطمه می كرد تماشا كه يزيد چوب زد بر لب و دندان تو يابن الزهرا سينه ی چاک تو از نيزه ی خولی به چه جرم چاک شد همچو گريبان تو يابن الزهرا زخم شمشير نهادند به جای مرحم بر روی داغ جوانان تو يابن الزهرا بر سر نيزه فقط ذكر خدا می گفتی زهی از رتبه ی ايمان تو يابن الزهرا همه از درد گريزند، مرا دردی ده كه بود در خور درمان تو يابن الزهرا گرد ره، خاک زمين، خون بدن گرديدند سه كفن بر تن عريان تو يابن الزهرا آبرو بر همه ی خلق جهان می بخشد گردی از گوشه ی ايوان تو يابن الزهرا .