هستی محرابی: خودم دیدم که آتش بر در افتاد. شرارِ در به جانِ مادر افتاد خودم دیدم به چشمم بینِ کوچه_ به خاک و خون گلِ پیغمبر افتاد خودم دیدم که آتش شعله ور شد ز سر تا پایِ جسمِ کوثر افتاد خودم دیدم که او با جسمِ بی‌جان میانِ آتش و خاکستر افتاد یکی دستِ پدر را بسته بود و_ عدو از کین به جانِ مادر افتاد تصوّر کن تو این صحنه که آندم_ غلاف و تیغ دستِ کافر افتاد تصوّر کن تو در کوچه زنی را_ که تنها حلقه ی یک لشکر افتاد در آن لحظه علی از غصه جان داد ز رویِ فاطمه تا معجر افتاد کسی این صحنه را هرگز ندیده که گل با غنچه در خون پرپر افتاد عدو جوری زده بر مادرم که_ سه ماه آزگار او بستر افتاد گریزِ روضه اینجا سخت گشته که از زین بر زمینی پیکر افتاد هیاهویی به پا گردید آن دم_ تنی بر خاک دیدم بی سر افتاد!