#نوحه_حضرت_حمزه
( علیه السلام )
#حاج_مهدی_رسولی
از اُحد ، آید ندا
واویلتا ، واحَمْزَتاه
شهر پیغمر شده
ماتمسرا ، واحَمْزَتاه
هم برادر، هم عمو،
هم تکیه گاهش کُشته شد
خون شد از غم
قلب ختمالانبیا ، واحَمْزَتاه
قطعه قطعه پاره پاره
اِرباً اِربا ، چاک چاک
پیکرش افتاده
روی خاکها ، واحَمْزَتاه
دست وحشی بشکند
یارب که از راه ستم
نیزه زد بر پهلوی او
بی هوا ، واحَمْزَتاه
تا نیفتد چشم خواهر
بر جراحات تنش
بر رویش انداخت
پیغمبر عبا ، واحَمْزَتاه
خواهرش جسم برادر را
ندید از حال رفت
شد اُحد از ناله هایش کربلا
واحَمْزَتاه
فاطمه بعد از پدر
با پهلوی بشکسته اش
در کنار قبر او
میزد صدا ، واحَمْزَتاه
تو نبودی ای عمو
بر صورتم سیلی زدند
پیش چشم شوهرم
در کوچه ها ، واحَمْزَتاه
تو نبودی خانه ام را
از جفا آتش زدند
تو نبودی سوختم
در شعله ها ، واحَمْزَتاه
کاش بودی ای عمو
تا باز میکردی طناب
بین دشمن
از دو دست مرتضی ، واحَمْزَتاه
در مدینه مادر و ،
دختر به دشت کربلا
روی تل میزد صدا
واجعفرا ، واحَمْزَتاه
نیزه ها میرفت بالا
زینب از سوز جگر
ناله میزد واعلیا
وااَخا ، واحَمْزَتاه
کاش حمزه بود
تا خنجر بگیرد از عدو
یا که زینب را برَد
در خیمه ها ، واحَمْزَتاه