#امام_زمان_عج
هر کس که بر سرش زده با عشق سر کند
باید هواى داشتن دردسر کند
باید هر آنکسى که پى وصل میرود
تا مرز سوختن بتواند خطر کند
از دست این فراق مجال فرار نیست
سوگند خورده است مرا خونجگر کند
شب آمده است و باز زلیخا نشسته است
شاید دوباره یوسف از اینجا گذر کند
باشد به التماس دل ما محل نده
پس لااقل بگو که چه خاکى به سر کند
اصلا چگونه شمع در این گوشهی اتاق
شب را بدون صحبت پروانه سر کند
دیدی که خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند
افتادهاند در بغل هم دو سوخته
دیگر کسى نمانده کسى را خبر کند
وقتى فقیر فقر ندارد فقیر نیست
کارى کنید فقر مرا بیشتر کند
هر آنچه دادهام دوبرابر گرفتهام
آنکس ضرر نکرد که اینجا ضرر کند
با آنکه ذره را به نظر آفتاب کرد
باد صبا بگو که به ما هم نظر کند
علی اکبر لطیفیان
#امام_زمان_عج
می رسد روزی که می آید سواری از سفر
این شب هجران به پایان می رسد وقت سحر
بهترین تصویر اهل آسمانی ها تویی
آخرین امّید قلب جمکرانی ها تویی
جمعه ها جمعیّتی گریانِ سوز ندبه ها
با خبر هستی تو هم از حال و روز ندبه ها
کاش می شد که ببینم روی زیبای تو را
حسّ کنم یا لااقلّ گرمای رویای تو را
بی قرارم بی پناهم انتظاری خسته ام
عاشقم عاشق ترینم من به تو دلبسته ام
فاطمه س در انتظارت ای پر و بال علی
ای قیام تو قیامت قائم آل علی
در کویر آرزوها العَجَلباران شدم
در غروب ابری جمعه غزلباران شدم
می توان این روزهای بی کسی را ترک کرد
می توان با بودن تو کربلا را درک کرد
می رسی عطر خدا تا خانه ی دین می رسد
جمعه ای هم نوبت "فتح فلسطین" می رسد
آخرین خورشید دنیا عاقبت یک شب برس
با شهیدان دفاع از مرقد زینب برس
الاَمان آقای من خطّ امان من تویی
العجل یابن الحسن عج آرام جان من تویی
اسماعیل شبرنگ
#امام_زمان_عج
دستم نمیرود به تمنای این و آن
چشمم نمیکشد به تماشای این و آن
یوسفندیدهها هوس چهره میکنند
این دل نمیخورد به زلیخای این و آن
عاشق نگشتهاند دو چشمی که هرزهاند
بینا نشد نگاه، ز دنیای این و آن
رخسار تو کجا، اثر دست ما کجا
رویت شبیه نیست به سیمای این و آن
باید که گریه کرد بر احوال زار خویش
مؤمن مگر گناه کند پای این و آن
غیبت خطای هر شب و هر روزمان شده
تا کی کنیم، سیرخطاهای این و آن
خود غرق مشگلیم در اطراف خویشتن
اما کنیم حل معمای این و آن!
دستی بکش تو بر سر ما یابن فاطمه!
خسته شدیم ما ز تسلای این و آن
ما با توییم و جان به کف نایب توییم
ما را رها مکن به تولای این و آن
ما دست از سلالهی زهرا نمیکشیم
بالای سر قداستِ فتوای این و آن
حالا که فوجفوج همه کربلاییاند
یک عده میروند کلیسای این و آن
بانک و حساب خارجی و مرجعیت و
تعظیم تا کمر، به تقاضای این و آن
دنیا در آستانهی فتحالمبین ما
ما در پی مذاکره و رأی این و آن
برگرد ای عزیز سفر کرده، کعبه شد
با غربتی عجیب مصلای این و آن
محمود ژولیده
#امام_زمان_عج
عمری دل از زمانه بریدیم... بس نبود؟
چون شمع سوختیم و چکیدیم ... بس نبود؟
آقا تو را قسم به در سوخته به عشق
برگرد... هر چه بیتو کشیدیم... بس نبود؟
آرام از مقابلمان رد شدی، دریغ
روی چو ماهتان که ندیدیم... بس نبود؟
در غفلت و هوا و هوس عمرمان گذشت
تا اوج پرتگاه رسیدیم... بس نبود؟
گفتند کو نشانی اربابتان که نیست...!
زخم زبان و طعنه شنیدیم... بس نبود؟
آنقدر دیر کردی و ما... در نبودنت
زهر فراق یار چشیدیم... بس نبود؟
یک عمر راه گم شد و در حسرت وصال
بیراه رفته و نرسیدیم... بس نبود؟
امسال هم گذشت در اندوه انتظار
رنج و بلا و ظلم که دیدیم... بس نبود؟
نعیمه امامی
#امام_زمان_عج
حسرت روز و شبم روی شما را دیدن
چند دوری به مدارِ سرتان چرخیدن
وسط گریهی این وصل کمی خندیدن
پوزه را بر سر خاک قدمت مالیدن
چه شود اینکه گدا هم به نوایی برسد؟!
به روی صورت ما زلف رهایی برسد
اینکه یک عمر نبینم رخ یارم سخت است
بیخبر بودنِ از حال نگارم سخت است
سر روی زانوی غربت بگذارم سخت است
جز تو مردم بنشینند کنارم سخت است
یا که میمیرم و جسم و کفنم میپوسد
یا که روزی لب من پای تو را میبوسد
آشنای دل ویرانهی من تنها تو
پس مصفی شدن کلبهی این دل با تو
دل نبستم به کسی جان خودم الا تو
سائلم...بیسر و پایم به خدا اما تو
شهریاری و فقط "عادتکم احسان" است
شرح این جمله خودش چند سری دیوان است
ای که دریای کرم، معدن حکمت هستی
صاحب تیغ دوسر صاحب شوکت هستی
دو جهان واسطه ی بارش رحمت هستی
در سیاهی زمان راه سعادت هستی
راه گم کردهام ای شاه بیا کاری کن
من پناهنده شدم... باز مرا یاری کن
به رسولی که شد از غصه لبالب سوگند
به نواهای علی در دل هرشب سوگند
به قد فاطمه که گشت مورّب سوگند
به پریشانی و حیرانی زینب سوگند
منجی آخر هر بی سر و سامان برگرد
یوسف فاطمه بر مردم کنعان برگرد
محمد جواد شیرازی
@navaye_asheghaan