|⇦•من ایستاده بودم دیدم که...
#فرازی از دعای پرفیضِ عرفه و گریز به روضهٔ حضرت زهرا سلام الله علیها و سیدالشهدا علیه السلام اجرا شده به نفس حاج سعید حدادیان •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
"وَ أَنَا أَشْهَدُ يَا إِلَهِي بِحَقِيقَةِ إِيمَانِي وَ عَقْدِ عَزَمَاتِ يَقِينِي وَ خَالِصِ صَرِيحِ تَوْحِيدِي وَ بَاطِنِ مَكْنُونِ ضَمِيرِي وَ عَلاَئِقِ مَجَارِي نُورِ بَصَرِي..."
*جبرئیلِ امین به آدمِ ابوالبشر گفت: پسرت حسین تو کربلا یه حالی بهش دست میده از کثرت زخم و خون ریزی و عطش، توی گودالِ قتلگاه، چشم باز میکنه، همه ی آسمون رو دود می بینه...
اما من روضه خونم یه حرفی دارم با حضرتِ جبرائیل، امینِ وحیِ خدایی، اینی که گفتی عینِ حقیقتِ، اما من میگم: بشر ساعتی که میخواد از دنیا بره، نمیتونه همه ی عُمرش رو ببینه، اما وقایع مهم جلویِ چشمش میآد...*
من ایستاده بودم دیدم که مادرم را
قاتل گهی به کوچه گاهی به خانه میزد
گاهی به پشتِ پهلو، گاهی به دست و بازو
گاهی به روی صورت، گاهی به شانه میزد
*آی جبرائیل من اینجوری میگم: حسین اون لحظات آخر دودِ دَرِ خونه رو توی مدینه میدید...*
آتش و دود چه غوغا می کرد
فاطمه پشت در آوا می کرد
توی کوچه، توی خونه، میکشه آتیش زبونه
ای خدا خودت کمک کن، مادرم زنده بمونه
مگه یادم میره غروبای تلخِ مدینه
گُل پیراهنت رو از زخم سینه
* ابی عبدالله من میگم یادِ دودِ مدینه افتاد، اما حضرت زینب سلام الله علیها هم تصدیق میکنه، روز یازدهم مُحرم وقتی اومد توی گودال، صدا زد: سلام بر تو ای کشته ی روزِ دوشنبه، حسین رو روزی کشتن که محسن رو کشتن، داداشش رو به دنیا نیومده کشتن، یه جوری لگد به در زدن، دونه دونه استخونهای دنده شکست...
روای میگه:دیدم شمر رسید، حسین داره نگاه میکنه به زن و بچه اش، میخواد بلند بشه، اما شمر اومد، با چکمه هاش اینقدر به پهلوش زد، روایت میگه:" وَالشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِه" چنان با زانو پرید روی سینه، با دست محاسن رو گرفت، گلو معلوم شد...*
او می کشید و من می کشیدم
او خنجر از کین، من آه از دل
آه حسین، آه داداش... خنجر نمی برید، گفت: نانجیب این گلو جای بوسه ی مادرم زهراست، نانجیب تا شنید، محاسن رو رها کرد، موها رو گرفت، سر رو برگردوند، صورت رو به زمین کوبید، سَرِ فرصت یه دونه کشید، صبر کرد، من می گم کشید، اما امام رضا میگه: زد... دو ضربه، سه ضربه، خون داره بالا میزنه، یه ذره پوستِ گلو مونده بود، ضربه ی دوازدهم موهارو گرفت، از بالا عُمر سعد نگاه میکنه، گفت: طبل بزنید، کف بزنید، کار تموم شد، مقابل لشکر داره سر رو میچرخونه، رسید یه جایی دید همه کف میزنن، اما زن و بچه ی ابی عبدالله دارن توی سرشون میزنن، ای حسین!...*