بس که از مهرت جنون در کار مجنون ریخته کاسه کاسه از دو چشمش خون به هامون ریخته هر کجا روید نهالی برگ و بارش حیدری است بذر مهرت را خدا در جان گردون ریخته عارفان در خاک تو افتاده و آقا شدند بی تو نرخ عالمان حتی فلاطون ریخته مهر تو بالاترین سرمایهء عمر من است حق به پایم از ولایت گنج قارون ریخته شاعران وامانده در اوصاف قَدرَت بس ز تو در دل هر ذره ای دریای مضمون ریخته بحر سرخی ساختی از ناکثین روز جمل تا کجا شمشیر عدل آسای تو خون ریخته؟ بر ضریحت نقش انگور است و زین جوش خموش عاشقان دانند می صد کاسه بیرون ریخته