🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴 خداحافظ عمه دگر کن حلالم من آن مرغ عشقم که بشکسته بالم خدا حافظ ای عمه جان عزیزم شکسته تمام تنم ریز ریزم مرابس که می زد عدو بی بهانه تن من سیه گشته از تازیانه خداحافظ ای جان خواهر سکینه دگر مُردم از درد پهلو و سینه بخوان عمه جانم برایم تو لالا که من هم دگر رفته ام پیش بابا دگر می شوی راحت ازدستم عمه که چون دست وپا گیرِ توهستم عمه نشان پدرمی دهم روی خود را شکسته سرو دست وپهلوی خودرا ببین عمه جانم مرا دلبر آمد چنان ناله کردم پدر با سر آمد سلام ای پدر ای مه آسمانم کجا بودی ای نازنین مهربانم؟ پدرجان مرا کی نموده یتیمم؟ که اینسان میان خرابه مقیمم چه سان کشتنت پس چه شددست وپایت؟ بسویم تو با سر دویدی فدایت من از کربلا تا به شام بی بهانه پدر خورده ام سیلی و تازیانه نبودی ببینی چه رنجی کشیدم پیِ قافله پا برهنه دویدم اگر بی رَمَق گشته ام گر فِسُردَم بجان تو بابا غذایی نخوردم مرا دختر شامیان کرده بی تاب به من گفته بابا نداری دلت آب که دیده به عمر خوداینگونه بیمار سه ساله بگیرد دو دستش به دیوار چنان زد به رویم پدر دست سنگین که بشکسته دندان رخم گشته رنگین من از ترس سیلی به هرسو دویدم مرا با لگد زد خجالت کشیدم خودم دیده ام زجرمرا تا که می زد ز بالای نیزه عمو گریه می کرد قیامت بگیرم پدر دست «مداح» که ازسوزدل گفته این شعرجانکاه 🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴 شاعر:علی اکبراسفندیار«مداح»