اولين قرباني راه اميرالمؤمنين گشته محسن معني قرآن و دين محسن زهرا گل نشکفته بود در ميان يک صدف او خفته بود ضربه اي پهلوي مادر را شکست ميخ در بر حنجر طفلش نشست بين آن ديوار و در با ناله گفت بانوي مجروح هجده ساله گفت ای پدر، ای مهدیم، ای فضه جان شد عزیز قلب حیدر نیمه جان ناله های فاطمه شد بی اثر روي جسم فاطمه افتاد، در دشمنان از روي در کردند عبور امتدادش کربلا سمّ ستور تا که حيدر ديد آن پستِ لعين ضارب زهراي خود زد بر زمين ناگهان او قول صبرش ياد کرد قاتل پست و خبیث فاطمه آزاد کرد فاتح خيبر،همان مرد نبرد بي امان شد به دور دست و گردن ريسِمان "فاطمه دنبال حيدر ميدويد از کنار پهلويش خون ميچکيد" فاطمه شيدا و دربند علي چنگ و زد او بر کمربند علي ابتدا با تازيانه ميزدند بي امان و وحشيانه ميزدند تازيانه بر رخ و پشتش زدند تازيانه گوشه ي چشمش زدند دست او از مرتضي کنده نشد اشک هاي فاطمه ، خنده نشد دشمنش ظلمي نموده بي حساب بازوي زهرا و آن ضرب و شتاب ضربه اش بازوي مادر را شکست فاطمه از درد در کوچه نشست مرتضي را بر زمينها ميکِشند جانشين مصطفي را ميکُشند بانوي حيدر به همراه حسن با همان حالِ پُر از درد و مَحن سوي مسجد ميرود با قد خم نام حيدر بر لبانش دم به دم تا به مسجد رفت زهرا ناله کرد کل جمعيت برايش گريه کرد دید او تیغ عدو بر مرتضاست خواست او نفرين کند،حيدر نخواست هديه ي باباي خود را پس گرفت نامه ي باغ فدک در دست گرفت مرتضي دستور برگشتن نمود دومي هم عزم بر رفتن نمود فاطمه با مجتبي در کوچه ها شرح دل ميکرد از اين غصه ها ناگهان پستِ نجس رَه صد نمود در حقِ دختِ پيمبر بد نمود فاطمه سر را به زير افکنده بود ضرب دستِ دشمنش کوبنده بود تا که دید دست عدو از سرگذشت مجتبی در بين کوچه درگذشت فاطمه ضرب و لگد بسيار خورد او هم از دشمن،هم از ديوار خورد گوشوار مادرش را دید او یا که ندید؟ ضربت سيلي نديد،اما صدايش را شنيد بعد سيلي مجتبي شد رَهنما مادرم آنجا نرو با من بيا ضربه نور چشم مادر را گرفت پاره ي جان پيمبر را گرفت تا شهادت از علي هم رو گرفت تا شهادت دست بر پهلو گرفت فاطمه چون شمع هر روز آب شد زخم پهلو ، بدتر و خوناب شد فاطمه بنشسته ميخوابد،میان بسترش چونکه دارد درد ، از پا تا سرش فاطمه بار سفر را بست و رفت جان و اميد علي، از دست رفت فاطمه با ضرب کين گشته شهيد شیعیان بهر قیام منتقم ناله کنید داغ سختی باشد این بی مادری (عبد) زهرایم ، ز لطفش حیدری عبد کریم من محسنم کوچکترین فرزند زهرا چشمان من هرگز ندیده اهل دنیا در عالم خود بوده ام مانوس مادر او قصه ها میگفت از بابایم حیدر میگفت بابای تو بر عالم نگین است ای جان ما در او امیر المومنین است تا انکه روزی ناگهان بی تاب گشتم از شدت گرما تو گویی آ ب گشتم ناگه فشار در مرا پیچید در هم از شدت ضربه شکستم آ ه کم کم من میشنیدم نعره های دومی را بهتر ندیدم اشکهای چشم بابا من میشنیدم گریه های خواهرم را میگفت بابا کشت دشمن مادرم را سیدرضا صالحی اگرچه لحظه لحظه روضه هایش میکشد ما را هنوز آهش تماشایش صدایش میکشد ما را میان شعله ها بود و پر پروانه آتش بود در آتش، هیزم آتش، چادر آتش، خانه آتش بود فقط نه چادر خاکی کمی از معجرش هم سوخت رسیدم پشت در دیدم نه مادر دخترش هم سوخت گره زد چادرش را بر کمر افتاده راه افتاد زنی مجروح رفت اما به دست یک سپاه افتاد میان جمع نامحرم غریبی بی پناه افتاد و رد سرخ خونی هم به دنبالش به راه افتاد به قنفذ یا مغیره نا نجیبی گفت: بیکاری! زنی برد آبروی ما علی را برد نگذاری غلاف تیغ پیدا شد سر شلاق بالا رفت میان کوچه در خونابه مادر ماند و بابا رفت گلی از ساقه اش تا شد میان خار و خس افتاد مغیره از نفس افتاد قنفذ از نفس افتاد  دویدم سمت مادر تازیانه خورد بر دوشم صدای استخوان بازویش پیچید در گوشم با من بگو در با پرِ مادر چه کرده؟ در کنده شد مادر به زیر در چه کرده؟ پهلوی مادر را حرامی ها شکستند وقتی که افتاده بگو حیدر چه کرده؟ در بین آتش ناله می زد محسنم رفت در بین آتش با گلِ پرپر چه کرده؟ دستان سنگین و رخِ نازک تر از گل با صورتش آن ضربت کافر چه کرده؟ وقتی که افتاده میانِ خاکِ کوچه با اشک مادر کودک مضطر چه کرده؟ بازوی مادر مثل پهلویش شکسته زهرا بدونِ مَحرم و یاور چه کرده؟ زینب تماشا کرده آتش را بر آن در در کربلا با آتش و معجر چه کرده؟ شام غریبان یک حرم بود و عقیله با اشک و آه و ضَجه ی دختر چه کرده؟ آنجا حسین ابن علی مُرد از خجالت با حلق خونین علی اصغر چه کرده؟ از روی مرکب بر زمین افتاد ارباب با جسم صدچاک علی اکبر چه کرده؟ دارد تماشا میکند گودال و مقتل با دیدن آن لحظه ها خواهر چه کرده؟ ادامه شعر👇