. سلام‌الله‌علیها علیهماالسلام اگر چه سایه‌ای از دخترت به جا مانده رسیده‌ام که بگویم قرارِ ما مانده رسیده‌ام سرِ خاکی که سایه‌بانش ریخت نِشسته‌ام؟ نه؛ قد و قامتم دوتا مانده یکی دو روز فقط صبر کن؛ کنارِ توأم که چند نیمه‌نفس بینِ ما دوتا مانده دلم برایِ علی شور می‌زند تنها برای او فقط این یارِ بی‌صدا مانده مسیرِ خانه‌ی‌مان تا مزارِ تو سُرخ است جراحتی‌ست که در پهلویم به جا مانده مدد زِ شانۀ طفلم گرفته می‌آیم به چهره‌ام اثرِ دستِ بی‌حیا مانده هنوز هم همۀ سرفه‌های من خونی ست هنوز هم به رخم ردِّ شعله‌ها مانده تمامِ روز فقط حرفِ زینبم این است: که رویِ چادرِ تو چند جایِ پا مانده بس است شِکوه‌ام و داغ‌هایِ من، بگذار نمک به زخم زنم داغِ کربلا مانده نشسته بینِ خرابه در انتظارِ پدر دو پلکِ بی‌رمقش سمتِ نیزه‌ها مانده زبان گرفته که سربارِ عمّه‌اش شده است از آن شبی که از آن قافله جدا مانده صدایِ عمّه‌یِ خود را دگر نمی‌شنود فقط نه این، چقدر زیرِ دست و پا مانده «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»