ان زهره‌ای که مهر به نورش منور است دردانه‌ی پیمـــبر و زهــــرای اطهر است بر تارک زنان جـــــــهان تاج افتخــــــار بر گردن عروس فلک عِقـــد گوهر است بانوی بانوان جــــــهان ســـــــرور زنان درج عفـاف و عصمت کبرای داور است او را پدر رسول خدا صــــــــدر کائنات او را علی ولی خــداوند همســــر است بحری‌است پر ز درّ و گهـــرهای شاهوار یزدان وراستوده به قرآن که کوثر است کیهــــان تابــش دو فـــــروزنده آفتاب گردون گـردش دو رخشنده اختر است خونی که داد ســــرور آزادگان حسین مرهون حسن تربیت و شیر مادر است تا روزگار بــــوده و تا هسـت پایدار عرش خدا ز زهره‌ی زهــــرا منور است نوری که زیب‌بخش مکان است ولامکان از باختـر فروغ رخش تا به خاور است حورای انسی است و ز مشکین‌شمیم او گیسوی حورو روضه‌ی رضوان معطراست شهبانوی حجــــــاز ولی کار خــــــانه را با فضه‌ی کنــیز، شـــــریک و برابر است در خانه‌ای که جــای قـــــدم‌های جبرئیل گاه نزول وحـی خــدا زیب و زیور است از رنــــج کار آبله می‌زد به دســــــت او دســـــتی که بوســه‌گاه لبان پیمبر است در منتهـــای اوج بلاغـــــــت خطابه‌اش آهنگ چون پیمبرومنطق چوحیدر است این افتخار بس که«ریاضی»به درگهش عبد و غلام و بنده و مولا و چاکر است @navaye_asheghaan