همینکه درد زِ چشمِ تو خواب می‌گیرد تمامِ جانِ مرا اضطراب می‌گیرد بیا به همسرِ خود لحظه‌ای تبسم کُن دلم از اینهمه حالِ خراب می‌گیرد گشوده دخترِ تو آیه‌هایِ قرآن را نشسته رویِ سرِ خود کتاب می‌گیرد عوض شده است در این خانه کارها امشب حسین پیشِ لبت ظرفِ آب می‌گیرد مواظب نَفَسَت باش ای تَرک خورده یواشتر که تنت را عذاب می‌گیرد خدا کند که نبینند پهلوانی را که آستین رویِ ردِ طناب می‌گیرد سلام می‌کند اما علی از این مردم فقط زِ خنده‌یِ قنفذ جواب می‌گیرد ببین به خاکِ سیاهم نشاند آن نامرد که خانومم به رُخِ خود نقاب می‌گیرد کسی به سینه‌ی دیوار و در فشارت داد شبیه آنکه زِ گلها گلاب می‌گیرد سه تا کفن به رویِ دست زینب و غش کرد به طفل حق بده این روضه تاب می‌گیرد حسین بی کفن و تو به شام می‌آیی و بند بندِ تو را التهاب می‌گیرد تمامِ دُخترکانت گرسنه‌اند اما خرابه را همه بوی کباب می‌گیرد همانکه تَرکه‌ی او می خورَد به طشتِ طلا نشسته پیش حسینت شراب می‌گیرد صدایِ چوبِ بلند و صدایِ نامحرم میانِ دست سرش را رُباب می گیرد>> حسن لطفی @navaye_asheghaan        فاطمه افتاد اما سوخت حیدر بیشتر بسته شد دست علی و سوخت مادر بیشتر هر کسی آن روز ساکت ماند، مدیون نبی است هیچ فرقی نیست در این جرم، کمتر... بیشتر... سنگدل دیوار بود و سنگدل تر میخ در سرخ شد دیوار اما سینه ی در بیشتر هرچه زهرا می کشید ازین طرف مولای خود می کشیدند آن طرف دستان حیدر بیشتر نانجیبی دید زهرا بی خیالِ یار نیست تازیانه زد به مادر، بین معبر بیشتر در شلوغی ناگهان با ضربه ی سخت غلاف ریخت بر روی زمین، آیات کوثر بیشتر بعد از آن چشمی دگر لبخند زهرا را ندید بین بستر، فکر رفتن بود دیگر بیشتر ارث بردند از مصیبات بتول این بچه ها یک به یک داغ و بلا دیدند، دختر بیشتر زخم های سنگ و تیغ و نیزه ها جای خودش سوخت زینب از غم کندیِ خنجر بیشتر محمدجواد شیرازی @navaye_asheghaan پُر شدم از غصّه و اندوه و غم بانوی من پیکرت بدجور پیچیده بهم بانوی من این کبودی ها..توانم را ربوده فاطمه تار می بینم تنت را..محترم بانوی من وقت غسلت آمده..دستم به گیسویت رسید گیسوانت از چه رو گردیده کم بانوی من؟ پوستی بر استخوانت مانده بود و آب شد کن دعا!تا زودتر بر تو رسم بانوی من سینه ام تنگ ونفس تنگ و دو چشمم لاله گون دیده وا کن زنده ام گردان به دم بانوی من جای سالم نیست در روی تنت صدیقه ام چون بنفشه شد سرت تا به قدم بانوی من خونِ پهلوی تو با آب روان مخلوط شد من گریبان خودم را می درم بانوی من لیله ی قدر علی مخفی شدی در زیر خاک تا بگویند :شیعیان «بی حرم بانوی من» محسن راحت حق @navaye_asheghaan راه‌بندان پیش آمد،کوچه هم مسدود شد هی قدم‌برداشتند و هی غبار آلود شد آن کسانی که ولایت را پذیرفتند، هم فکرشان غرق خیال آتش نمرود شد یک نفر میگفت : هیزم خشک باشد بهتراست یک نفر بااین کلام ازعمق دل خوشنود شد خانه‌ای که عطر آن مافوقِ مُشک وعود بود سوخت،بوی‌ ناب‌رفت‌و،جاگزینش دود شد میخ داغ و سینه ای گنجینه از اسرار حق فاصله بین در و پهلو کمی محدود شد مادرسادات  پشت در ولی ...، بایک لگد... ثلث سادات جهان بااین اثر نابود شد !! شرح کوچه روضه های فاطمیه طالب است تابگویم گوشوار فاطمه مفقود شد !! ابراهیم روشن @navaye_asheghaan التماست می کنم چشمان خود را باز کن ای همه پشت و پناهم بَهر خود اعجاز کن از نَفَس افتاده ام جان علی حرفی بزن من به پایان آمدم خیز و مرا آغاز کن از حسن هربار پرسیدم جوابش اشک بود تو بگو از کوچه و این راز را اِبراز کن می کِشَد با گریه صورت بر کَف پایت حسین لااقل برخیز و این تشنه لَبت را ناز کن چند روزی می شود پیش تو من نا مَحرَمَم پس بیا حالا که داری می روی رو باز کن سینه ات مجروحِ مِسمار و  پــَــر تو سوخته با  چنین بال و پری آرامتر پــرواز  کن نوید طاهری @navaye_asheghaan