۲ (حضرت ام البنین س) چندی ز عباسم خبر ندارم گویا که من دیگر پسر ندارم دیگر پسر ندارم نور بصر ندارم دیگر مرا ام البنین نخوانید دارای فرزند و بنین نخوانید دیگر به شادی ام قرین نخوانید آن نخلی ام که برگ و بر ندارم یا رب تو را از جان و دل مطیعم بنشسته اندر وادی بقیعم در انتظار مخبر بدیعم چون طایری هستم که پر ندارم عباسم ای نور بصر کجایی از مادر محزون جدا چرایی باری چه دشوار است این جدایی طاقت به تن زین بیشتر ندارم در گوش مادر راز گفتنت را در سخن از لعل سفتنت را در دل امید بازگشتنت را ای نور دیده زین سفر ندارم این دیدگانم بر تو زار بگریست از روزگار کج مدار بگریست آن سان ز هجران بی قرار بگریست در دیدگانم اشک تر ندارم من را نمانده جز دل غمینی از سینه آید ناله ی حزینی بر تارکت عمود آهنینی من باور این گونه خبر ندارم عباس من ای نور دیدگانم دوری ز تو کی بود در گمانم با چه امیدی بعد تو بمانم بی تو دگر نور بصر ندارم دست تو را که از بدن جدا کرد ای جان من بر تو که این جفا کرد من را به هجران تو مبتلا کرد گویا که دیگر من ثمر ندارم جمعی تو را اندر میان گرفتند با تیر چشمت را نشان گرفتند آن ها ز من روح روان گرفتند از داغ تو شام و سحر ندارم چون در مصاف خصم رفته بودی با آن که دل بی تاب و خسته بودی آن روز با دشمن تو گفته بودی باکی ز قطع دست و سر ندارم گشتم جدا جانا چو از بر تو دیگر ندیدم روی انور تو بیت الحزن شد جای مادر تو جز بیت الاحزان جا دگر ندارم دانم که یاری کرده ای حسین را فرزند زهرا فخر عالمین را خوشحال کردی شاه نشأتین را بهتر از این شوری به سر ندارم من کاین چنین در آه و شور و شینم در بیت الاحزان از غم حسینم گریان برای شمس مشرقینم جز گریه در این رهگذر ندارم بر آن تنی گریم که سر نبودش در کربلا مادر به بر نبودش از حال او خواهر خبر نبودش زین غصه جز خون جگر ندارم یا رب به شاه تشنه کام مظلوم از رحمتت ما را مساز محروم حال جوادی نزد توست معلوم غیر از زیان چیزی دگر ندارم زمینه:آمد عزای غم فزای زهرا @navaye_asheghaan