در ستاد لشگر بودیم.
شهید زین الدین یڪے از بچه هاے زنجان را خواسته بود ، داشت خیلے خودمانے با او صحبت مےڪرد.
نمےدانستم حرفهــایشان درباره چیست❓
آن برادر هم دائـــم تندے مےکرد و جوش می زد.
آقا مهدے با نرمے و ملاطفت و آرامش🌹
برخورد می کرد.
یڪهو دیدم این برادر ترک ما یک چاقوی ضامن دارد از جیبش درآورد😳، گرفت جلوے شهید زین الدین و با عصبانیت گفت:
«حرف حساب یعنی این❗️» و چاقو را نشان داد.
خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم آقا مهدی می خندد.
با مهربانے خاصی😊 چاقو را از دستش گرفت، گذاشٺ توی جیب او، بعد دستے به سرش کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد.
ظاهراً این برادر اختلافے با یکی از همشهریانش داشت که آقا مهدے با پا در میانی مےخواست مسائلشان را رفع و رجوع ڪند.
بعدها شهید زین الدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد ڪه شد فرمانده یڪے از گردانهاے لشگر❗️
#شهید_مهدی_زین_الدین
#درس_اخلاق
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....