نوای حسینیان
🌷دوران دبیرستان بودیم ابراهیم عصرها رو توے بازار ڪار مےڪرد و درآمد نسبتاً خوبـے داشت امّا مردِ همسای
🔰در مجموعہ ورزش باستانے بچه ها به صورت گروهی به زورخانه هاے دیگر مےرفتند و آنجا ورزش مےکردند. یک شب ماه رمضان ما به زورخانه ای در کرج رفتیم. 🔰آن شب را فراموش نمےکنم. #ابراهیم شعر می خواند. دعا مےخواند و ورزش مےکرد. مدتے طولانی بود کہ ابراهیم در کنار گود مشغول شنای زورخانه ای بود. #چند_سری بچه های داخل گود عوض شدند، امّا ابراهیم همچنان مشغول شنا بود اصلا به کسی توجه نمی کرد❗️ 🔰 پیرمردی در بالای سکو نشسته بود و به ورزش بچه ها نگاه👀 می کرد. پیش من آمد #ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت :: آقا، این جوان کیه⁉️ با تعجب گفتم :: چطور مگه؟؟ گفت: «من که وارد شدم، ایشان داشت شنا می رفت. من با تسبیح، شنا رفتنش را شمردم. تا الان 7⃣ دور تسبیح رفته یعنی #هفتصدتا شنا! تو رو خدا بیارش بالا الان حالش به هم میخوره.» 🔰وقتی ورزش تمام شد ابراهیم اصلا احساس #خستگی نمی کرد انگار نہ انگار کہ چهار ساعت شنا رفته❗️ البتہ ابراهیم این کارها را برای #قوی_شدن انجام می داد. همیشه می گفت:: ← برای #خدمت_به_خدا و بندگانش، باید بدنی قوی داشته باشیم → مرتب دعا مےکرد ڪه:: خدایا بدنم را برای #خدمت کردن به خودت قوی کن 📚برگرفته از کتابـــ سلام بر ابراهیم #شهید_ابراهیم_هادی •♥• @navayehosseinian •♥•