معبر زالواب با شهید میرزایی چند شب رفتیم باز نمیشد. آمدیم داخل سنگر اتفاقی جلال در سنگر ما بود، با
با مهدی میرزایی از خط آمدیم و خسته و مانده، جان راه رفتن نداشتیم...
گفتم: جلال گیر کردیم چیکار کنیم؟
جلال خیلی طبیعی گفت:
#صلوات بفرستید...
گفتم: چی میگی؟
گفت:
#صلوات بفرستید...
گفتم: جلال راه باز نمیشه!
#صلوات بفرستیم؟!...
مهدی را بیدار کردم. گفتم: مهدی بلند شو چرا گرفتی خوابیدی؟
راست میگه! ما
#صلوات نفرستادیم بلند شو دوباره بزنیم به خط...
شب مجدد رفتیم حدود ساعت ۲ رسیدیم...
دیدم عراقیها با فانوس آمدهاند داخل معبر و میدان مین و دارند برمیگردند ۷، ۸ نفری بودند...
گفتم: به آقا مرتضی قربانی خبر دهیم که معبر زالو آب هم باز شد...
وقتی که جلال میگفت:
#صلوات بفرست کار تمام بود.
راهی که چندین شب باز نشده بود آن شب باز شد...
📚 منبع : کتاب شهد فروش ناداستان شگفت انگیز شهید سعدالله شهد فروش (جلال صلواتی ) صفحات ١٢۴ و ١٢۵
🇮🇷شادی روح تمام شهدا بخصوص شهید سعدالله (جلال ) شهد فروش صلواتی هدیه بفرمائید. 🇮🇷
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ