نذر حضرت زینب کبری ( س )
-------------
ای جلوه ی بی کرانه زینب
زیبایی هر ترانه زینب
ای سوره ی مصحف صلابت
ای گوهر روشن نجابت
از روی تو ماه آفریدند
گل بینِ گیاه آفریدند
ای دختر کوثر محمّد
زهرای مکرّر محمّد
حق چون تو صنوبری ندارد
مانند تو گوهری ندارد
خورشید امید و باوری تو
سرشار ز نور حیدری تو
ای رؤیت مهر و ماه زینب
بر عشق تویی پناه زینب
ای مکتب تو پُر از کرامت
درس تو قیام و استقامت
تفسیرِ صریح عزّتی تو
برداشتی از حقیقتی تو
ای روح طواف مثل زهرا
بانوی عفاف مثل زهرا
ای جاری نور در طوافت
جان مُحرم کعبه ی عفافت
ای شهپر طایر ولایت
ای نور سپهرِ بی نهایت
ای شرح بلند آیه ی نور
در گلشن آفتاب محصور
ای همچو نسیم عطر و بویت
همسایه ی آفتاب رویت
گنجینه ی ناب زینبی تو
بانوی حجاب زینبی تو
ای دختر روشن سپیده
چون نور ز آسمان دمیده
آورده بهشت گل برایت
خورشید نشسته زیر پایت
از چشم تو ماه آفریدند
تصویر پگاه آفریدند
مانند تو دختری نباشد
چون چشم تو گوهری نباشد
در کُلِّ جهانِ آفرینش
چون فاطمه مادری نباشد
مانند تو ای عزیز زهرا
آئینه ی کوثری نباشد
از بهر حسین و مجتبی نیز
مانند تو خواهری نباشد
در دامن آسمان شبیه ات
مهر و مه و اختری نباشد
جز چهره ی در حجابت ای گل
خورشید مکرّری نباشد
از چشم تو و سرشک پاکت
سرچشمه ی بهتری نباشد
بر فُلکِ نجاتِ اهل عالَم
جز نام تو لنگری نباشد
در گلشن عشق غیرِ حُسْنَت
گلهای معطّری نباشد
مانند تو ای مدافع حق
بانوی دلاوری نباشد
ای بانوی اقتدار زینب
تصویر گل و بهار زینب
ای دختر قهرمان حیدر
اِستاده به پیش هر ستمگر
تو آینه دارِ هَلْ اَتایی
بانوی قیام کربلایی
ای بُرده به سمت نور جان را
برچیده بساط ظالمان را
بر نخل وفا تو ریشه باشی
فریادگرِ همیشه باشی
ای واژه ی مصحف حقیقت
وی وارث اقتدار عترت
زینب دلِ بی قرار دارد
چون فاطمه اقتدار دارد
بانوی حجاب زینب است و
سرچشمه ی ناب زینب است و
یک شیر زن از تبار هاشم
ویرانگر کاخ ظلم و ظالم
مردان جهان که با خدایند
باید به وی اقتدا نمایند
چون شیر خدا سخن بگوید
جز راه خدا رهی نپوید
اِستاده چو کوه پیش دشمن
غم دید ولی نکرد شیون
بانوی مدافع حرم اوست
آتش زنِ پیکر ستم اوست
در هیبت باب خویش حیدر
اِستاد مقابل ستمگر
بر عزّت دین فزود زینب
همراه حسین بود زینب
او بنده ی حضرت کریم است
در نهضت کربلا سهیم است
آنجا که خیِام بی ستون شد
پیغامبرِ قیام خون شد
در عالَم عشق رو سفید است
چون مادر و خواهر شهید است
هم باغ دلش به خون کشیدند
هم مادر و باب او شهیدند
غم گشت همیشه جرعه نوشش
شد پرچم کربلا به دوشش
**
محمود تاری «یاسر»