خیره چشم قدسیان شد بر ردا و تاج تو اهل عالم در زمین و آسمان محتاج تو گرچه درغیبت به این عالم حکومت می کنی می کند روشن زمین را موجی از امواج تو روزی ما می رسد از لطف و الطافت مدام اهل دل باشد فقط آگاه از معراج تو از همان اول تو بودی آمدی آخر ولی کهکشانها نقشه ی منقوشی از منهاج تو فصل پاییز و خزان و زیر سرماهای سخت مانده تا روز ابد برگان سبز کاج تو پرده ها نگذاشت تا دنیا ببیند روز و شب نان ما را می پزد زهرا درون ساج تو