گِــــره کـور که در کار پـیـمـبـر افـتــاد باز هـم قـرعـــه به نام حــیـــدر افتــاد وقتی از دور در قـلعه تجـــلّی می‌کرد یاد آن دست یـدالـلـهـی حـیـدر افـتـاد با خودش گفت که این کار فقط کار علی‌ست ناگهان دلهره از سیـنۀ مضطـر افتاد مثل خواری شد و در چشم فراری‌ها رفت تا عـلـم دست عـلـمـدار پـیـمبر افـتاد طرف قلعه که می‌رفت خدا پشتش بود جـبـرئیل آمد و زیر قـدمـش پر افتاد مرحب آمد که شود سدّ ره خیر ولی «هٰا علیٌ بَـشرٌ کیفَ بَشر» شر افتاد تیغ ابروی علی خم شد و مرحب جان داد ده قدم مانده به شمشیر دو سر، سر افتاد با خدا رفت و دم « نَصرُ مِنَ اللّٰه» گرفت سورۀ فـتـح به جـان در خـیـبـر افتاد موقع کندن در بود که « یازهرا» گفت ناگهان ترس عجـیبی به دل در افتاد صاحب روز جزا داشت قیامت می‌کرد حَسَبُ الاَمرِ علی پرده ز محشر افتاد چاره‌ای جز به درک رفتن و تسلیم نداشت هرکه با خـشـم الـهـی عـلـی در افتاد