هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
💢در اردوگاه موصل1 چند پناهنده داشتیم. یکی از آنها آدم بی‌قیدوبندی بود و رفتارش همه را اذیت می‌کرد. یک دست ورق پاسور داشت و هرچندوقت بساط شرط بندی به راه می‌انداخت. یک روز وقتی در کنار وسایلش نبود، یکی از بچه‌ها رفت و پاسورهای او را پاره کرد. وقتی برگشت ورق‌های پاره شده‌اش را دید، عصبانی شد و به قرآن بی‌احترامی کرد. چند نفر از بچه‌ها رفتند تا او را بزنند، او هم به داخل اتاقی فرار کرد و در را بست. بچه‌ها می‌خواستند به زور وارد اتاق شوند. ولی حاجی مانع آن‌ها شد و گفت:« به مادرم زهرا(س) قسم، نمی‌گذارم، مگر اینکه از روی جسد من رد شوید!» بچه‌ها هم حرمت ایشان را رعایت کردند و برگشتند. یک هفته بعد، حاج آقا مرا صدا کرد. در گوشه‌ای نشستم. به من گفت:« می‌دانی آن‌ها درباره من چه می‌گویند؟ می‌گویند ابوترابی غیرت دینی ندارد.» بعد سرش را پایین انداخت و گفت: «آن بنده خدایی که ورق بازی می‌کرد، چند روز پیش به یکی گفته است خیلی دوس دارم نماز بخوانم، اما نمی‌خواهم بچه مذهبی‌ها فکر کنند از ترس آن‌ها نماز می‌خوانم.» بعد حاج آقا فرمود:«ولله ما غیرت دینی نداریم. اگر درد ما دین بود، حالا که این آدم به خاطر محبتی که از مادیده به طرف دین آمده، باید می‌رفتیم و دست او را هم می‌بوسیدیم. فرزند ابوتراب/ ص 36 🖼️ از سمت راست نفر دوم مرحوم ابوترابی در دوران اسارت 📖 فرزند ابوتراب ✍🏻 به کوشش: موسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه ✅ جهت مشاهده این کتاب به لینک زیر، مراجعه نمایید 👇👇👇 🌐https://manvaketab.com/book/379353/ 📌 انتشارات‌شهیدکاظمی 🆔https://eitaa.com/joinchat/1573650433C72276e8cc1