موضوع_انشا_پس_انداز
من یک پسر یازده ساله هستم ودر روستا زندگی می کنم . آقای بهرامی وقتی شما موضوع انشا می دهید نمی دانم چه باید بنویسم! ولی از آقام می پرسم واز مادرم وآنها چیزهایی به من می گویندخودتان گفتید: که بپرسید ولی ندهید آنها بنویسند.
«پس انداز »هم مثل «پارتی» سخت است .نمی توانم یک صفحه کامل در مورد آن چیزی بنویسم.
وقتی از پدرم که امروز تاکسی اش باطری خالی کرده وخاموش شده بود پرسیدم .سرم داد زد وگفت:
«این لامصب همین چیزیه که من ندارمش تا باطری جدید برا تاکسی بخرم.»
یعنی یک جور پول است؟؟؟
نمی دانم منظورش چی بود .البته تنم لرزید چون آقام همیشه با مهربانی با ما حرف می زند وگاهی چند تا از سیب زمینی های آبپز خودش را دربشقاب های من و دوخواهرم می گذارد.به من یک تخم مرغ هم می دهد.
آخر مادرم همیشه نصف غذا را در بشقاب او می ریزد و می گوید :
«شما بخورید باید سلامت باشید واز صب تا شب جون بکنید. »
وقتی از مادرم پرسیدم که مادر پس انداز چیست ؟
گفت :
«چیزی هست که اگه داشته باشید غمت کمتره .»آه بلندی کشید وگفت:
« نه اینکه بی غمی ننه جون ؛ که" تو این دنیا دلی بی غم نباشه "ولی با یه خورده ای پس انداز دلت قرصه، غمت کم ، ببین بابای بدبختت چطور زانوی غم بغل گرفته چون اونو نداره یعنی نمی تونه که داشته باشه ننه! چطور با این قارقارک پرخرج شکم پنج سر وسیر کنه خرج مدرسه کنه.» بعد چشماش وبست وگفت :
«خدایا خودت نگهدارش باش، تنش سلامت باشه ،مال دنیا چرک کف دسته وبه دنیا می مونه.اینا همش امانته. تن سالم ننه !تن سالم ! بزرگترین نعمته.»
من که نفهمیدم پس انداز چیه؟!
این بود انشای من.
#منصوره_بادآهنگ
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷