در رمان پیرمرد و دریا، پیرمرد بلاخره ماهی بزرگی را که سالها آرزوی گرفتنش را داشت، با رنج و مشقت بسیار صید می کند. ماهی را به قایقش می بندد و رهسپار ساحل می شود. در راه کوسه ها به صیدش هجوم می آورند و آن را تکه تکه می کنند. پیرمرد خطاب به ماهی تکه تکه شده می گوید: ای ماهی! ای نیم ماهی! کاش هیچگاه نگرفته بودمت... ژرف که بنگریم، زندگی ما نیز دچار چنین نفرینی است: یک فراق و وصال ابدی. یک رسیدن و نرسیدن توام. نوعی به دست آوردن و از دست دادنِ همیشگی. حرص و ولعِ به چنگ آوردن و ولنگارانه وا دادن. همیشه آنچه که به دست می آید، پیشاپیش از دست رفته است. همیشه «این آن چیزی نبود که میخواستم» بر وجودمان مستولی می شود. همیشه شور و حرارت ما تلخ و سرد می شود. چه سراب بیابیم و چه آب، تشنگی ما تنها به صورت موقت رفع خواهد شد. @neday_ardakan🔷