به نام خدای مهربان آن شش نفر ...! با همسفر سفر اربعینم، راهی روستای چاه افضل شدم. مقصد، مسجد روستا بود و مقصود، اقامه نماز جماعت برای معتکفین. تا وارد شدم شش نوجوان دوروبرم را گرفتند، دست به سینه و مودبانه تحویلم گرفتند. پدر یکی از نوجوانان ماجرای معتکف شدن پسرش را اینگونه برایم گفت؛ پسرم سال اولی است که معتکف شده است. برای گرفتن مرخصی از مدرسه بر سر دوراهی گیر کرد.! به پسرم گفتم؛ اگر برای اعتکاف مرخصی بگیری شاید برای مسافرت به مشهد دیگر مرخصی ندهند. بیا به اعتکاف نرو تا اسفند ماه، خانوادگی به مشهد برویم. پسرم اما اصرار کرد که نه! می خواهم به اعتکاف بروم. بحث ما به نتیجه ای نرسید. پسرم طالب میهمانی خدا در مسجد بود و من اصرار برای سفر به شهر امام رضا (ع)! تا اینکه گفتم؛ رضایتنامه را می نویسم. به مدرسه ببر و با مدیر هم مشورت کن. بپرس ببین چه می گوید؟! چشمان پدر اشک آلود شد و گفت؛ حاجی! فردا رضایتنامه را برد و خوشحال برگشت. مدیری که براحتی مرخصی نمی داد، براحتی اجازه داد و برای مشهد هم گفته بود؛ حالا تا اسفند ماه، خدا بزرگه! آیا دقت کرده اید؛ هر سال، سن شرکت کنندگان در میهمانی خصوصی خدای مهربان در حال کاهش است؟!! این یعنی خدایا! دَمِت گرم! خوب بلدی جذب کنی اگر ما خرابکاری نکنیم.!! چقدر ما، از کنار این ماجراها ساده می گذریم ... ای دو سه کوچه دورتر ز ما، ما را دریاب ... جواد حاجی اکبری زمستان 1401 ش @neday_ardakan🔷