🖤 انگار كه اتفاقي نيفتاده. آن دو نفر آمدند در خانه علي و گفتند «براي عيادت فاطمه آمده‌ایم». علي نگاهشان نكرد، گفت «بايد از او اجازه بگيرم». رفت كنار فاطمه «فاطمه جان! می‌خواهند بيايند داخل، اجازه می‌دهی؟» فاطمه با همه ناراحتی‌اش گفت «علی‌جان! خانه خانه توست و من همسر تو هستم. هرآنچه می‌خواهی انجام بده». آمدند تو، احوال پرسيدند، اما از دختر پيامبر جوابي نشنيدند. فاطمه گفت: - اگر حديثي از رسول خدا بگويم به آن اعتراف می‌کنید؟! - بله - نشنیده‌اید از رسول خدا كه خشنودي فاطمه، خشنودي من است و خشم فاطمه، خشم من؟ - شنیده‌ایم. فاطمه سرش را بلند كرد و گفت: پس من خدا و فرشتگانش را شاهد می‌گیرم كه شما به من ظلم كرديد و مرا به خشم آورديد. 📗 انتخابی از کتاب مادر آفتاب، نوشته مهرالساداات معرك‌نژاد •┈••✾•🌿🖤🌿•✾••┈• @neday_e_dehestan