🔶️پادشاهی در زمستان به نگهبان گفت: سردت نیست؟ نگهبان: چرا، ولی مجبورم تحمل کنم. پادشاه: میگویم برایت لباس گرم بیاورند. ولی فراموش کرد. صبح جنازه سرمازده نگهبان را دیدند، در حالی که روی دیوار نوشته بود: ای پادشاه، من هر شب با همین لباس کم، سرما را تحمل می‌کردم اما وعده لباس گرم تو، مرا از پای درآورد. مواظب وعده هایمان باشیم.🔸️🔸️ 📲قرارگاه فرهنگی سایبری نداء الاسلام 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2876178448Caa0cff3f71