*⁉️غیرت و حیا چه شد؟* *شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب‌ های خود مینویسد:* *«روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد.* *قاضی شوهر را احضار کرد.* *سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟* *زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.* *قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد.* *گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است.* *چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید!* *شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟* *برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره ‌اش را به شما نشان دهد؟!* *هرگز! هرگز!* *من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمی‌دهم که چهره‌ی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.* *چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.»*