✍️داستان شاه اسماعیل و حرّ بن یزید ریاحی چون بغداد را به تصرّف خود درآورد براى زيارت قبر حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام به كربلا آمد. و چون از بعضى از مردم شنيده بود كه به طعن ميزنند، به سمت قبر آمد و دستور داد قبر را نبش كنند. چون قبر را نبش كردند، ديدند كه به همان هيئت و كيفيّتى كه كشته شده است خوابيده است، و بر سر او دستمالى ديدند كه با آن سر بسته شده بود. نوَّر اللهُ مضجعه چون در كتب سِيَر و تواريخ خوانده بود كه در واقعه كربلا كه سر مورد اصابت قرار گرفت و حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام دستمال خود را بر سر بستند و با همان دستمال دفن شده است، براى باز كردن و برداشتن دستمال تصميم گرفت‏. چون آن دستمال را باز كردند خون از سر جارى شد بطوريكه از آن خون قبر پُر شد. و چون دستمال را بستند خون باز ايستاد و چون دوباره باز كردند خون جارى شد. و هر چه كردند كه بتوانند آن خون را به غير از همان دستمال بندبياورند و از جريانش جلوگيرى كنند ميسّر نشد. و از اينجا دانستند كه اين قضيّه است كه نصيب شده است و به سبب حسن حال و سعادتمندى اوست كه چنين كرامتى براى او مانده است. دستور داد قبّه‏اى بر مزار او بنا كردند و خادمى را بر آن گماشت تا آن بقعه را خدمت كند. 📚کتاب «معاد شناسی» ج ۳، ص۱۹۷ و ۱۹۸ ✅علامه حسینی طهرانی (قدّس سرّه) @nedaye_towhid