📝 حکایت درمانی ضرب المثل زرندی ارائه شده *حکایت چینی شکسته و بند انداز ...! بند انداز جلو رفت و اونو گرفت تو دستشو شروع کرد به صحبت با اون که چی شده یه ظرف به این زیبایی مثل تو اینجا افتاده و هیچکی قدرشو نمیدونه؟! چینی ترک خورده که خیلی وقت بود گرمای هیچ دستی رو حس نکرده بود و هیچکی اینجوری ازش تعریف نکرده بود کلی به وجد اومد و حسابی خودشو تو دستای بند انداز رها کرد... در همین حین بند انداز گفت اگه بخوای من میتونم تو رو مثل روز اولت کنم و تیکه های ترک خوردتو به هم وصل کنم چینی دلشکسته که دیگه سر از پا نمی شناخت قبول کرد که تن به بند های اون بده تا شاید اینجوری باز هم همون چینی خوش بر و رو بشه . بند انداز شروع کرد به سوراخ کردن تن چینی تا بندها رو از اون ها رد کنه وقتی کارش تموم شد با یه خورده چسب بین ترکهای قدیمی رو پوشوند و همین که میخواست بند بندازه یادش اومد که باید به کار دیگه ای میرسیده و الانم وقت تنگه ! این شد که چینی رو رها کرد و رفت و همین که گرمای دست اون از چینی دریغ شد چینی ما هم دوباره ازهم باز شد و از هم پاشید.اما اینبار با این تفاوت که دیگه یه چینی زیبای ترک خورده نبود و حالا سوراخ ها و ترک های دیگه ای هم رو تنش دیده میشد...!!!!!! مراقب چینی های زندگی مان باشیم👌