محافظ عاشق من
قسمت هفتاد و هشتم
مهدا : الو مرصی
مرصاد : مرصی و .... چیه مرض جدیدی دچار شدی ؟ جدیدا آدما توی یه خونه ۱۲۰ متری با هم کار داش....
ـ چه حالی داری اول صبحی اینقدر حرف میزنی ... میتونستم بیام پیشت که زنگ نمیزدم ... یکم بیا اتاق من و مائده
مرصاد انگار خواب از سرش پریده باشد همان طور که با مهدا صحبت میکرد خودش را از تخت پایین انداخت و بسمت اتاق رفت .
ـ چت شده ؟ خوردی زمین ؟! ... به والله اگه میخواستی تلاش کنی بدون واکر حرکت کنی به حدی میزنمت که با کاردک نتونن جمعت کنن !
قبل از اینکه مرصاد در را محکم باز کند و او را با دیوار یکی کند . گفت :
مرصاد پشت درم لهم نکنی
در را کمی باز کرد تماس را قطع کرد و گفت : اتفاقا میخوام بزنم له ات کنم دختر سرتقِ لجبازِ ...
ـ اِ بسه دیگه یکم واکرو بیار تا این پشت مثل سوسک خشک نشدم
ـ در هر حال این زبونت فعاله ... بکش کنار تا بتونم بیام داخل
مهدا با سختی جا به جا شد . مرصاد از زمین بلندش کرد و روی صندلی نشاند و واکر را جلو برد .
مرصاد : حالا کجا تشریف میبردین ؟
ـ یواش مائده خوابه .
ـ این اختاپوس بیدار نمیشه به این سادگی ! نگفتی !؟
ـ هیچی بابا میخواستم برم یه جا تلفن کنم
مرصاد مشکوک به مهدا نگاه کرد و گفت : این وقت ؟ یه ساعت از اذان صبح گذشته الان میخواستی به کی ...
ـ وای مرصاد بخاطر کارمه برو تلفنو بیار اینقدر سوال نکن
ـ خب چرا با...
ـ میترسم شنود بشه !
ـ الان میارم
فاطمه طبق درخواست هادی تلفن منزلشان را از برق کشیده بود تا سرگرد موسوی در اتاق کارش بدون نگرانی از به خطر افتادن اطلاعات ، به کارش بپردازد .
مهدا خانه شان را گرفت اما جوابی نگرفت خط سیدهادی هم .به فاطمه زنگ زد که بعد از دوبار تماس ، وصل شد و صدای خواب آلود فاطمه در گوشش پیچید .
فاطمه : بله بفرمایید .
ـ الو فاطمیا ؟ سلام
ـ سلام . فاطیما و .... فاطمه خانم ! بفهم ، نفهم !
ـ باشه فاطمه خانم ، سیدهادی هستن ؟
ـ هوی چه بی حیا شده کله سحری زنگ زده آمار شوهرمو میگیره ...
ـ موضوع کاریه
ـ غلط اضافه ! مگه تو سیدهادی توی یه گردان هستین ؟
مهدا خوب میدانست این رفتار فاطمه مزاحی بیش نیست اما الان وقت شوخی نبود ...
ـ فاطمه یه لحظه گوشیو بده دست شوهرت ، کارم واجبه !
ـ اول به اربابت توض...
ـ فاطمه یا الان میری گوشیو بهش میدی یا خود...
ـ باشه بابا وحشی ... نمیخواد لشکر کشی کنی دو ساعته اومده خونه یه شامِ صبحانه ای خورد رفت اتاق هووم ... بذار الان صداش میکنم
صدای فاطمه از پشت تلفن نشان میداد به اتاق کار همسرش که آن را اتاق هوو می نامید رسیده است .
فاطمه : هادی جان ؟ آقا هادی ؟
ـ جانم ؟
ـ تلفن باهات کار داره ! .... این دختر پروئه هست ...
ـ مهدا خانومه ؟
ـ آره ، بیا تا چارتا درشت بارش نکردم ...
تلفن را از همسرش گرفت و خطاب به فرد پشت خط و با نگاه به همسر زیبارویش گفت :
سلام در خدمتم
ـ سلام آقا سید شرمنده مورد ضروری پیش اومد
ـ نه خواهش میکنم بفرمایید
ـ آقا سید فکر کنم فهمیدم کی توی قرار ها به جای مروارید حاضر میشه !
ـ کی ؟
ـ عقرب ....
ـ نکنه منظورت به ....
ادامه دارد ...
@negaheqods