نگاه قدس
محافظ‌عاشق‌من قسمت‌صد و نوزدهم از این بیمارستان متنفر بودم تمام عزیزانم را از من گرفته بود ، هیوا
محافظ عاشق من قسمت صد و بیستم مرصاد بار دیگر مرا ناامید کرد لحظه ای به ذهنم می رسد از هیربد سراغش را بگیرم . زود تر از آنچه می پنداشتم تماس را وصل کرد : جانم آبجی ـ الو هیربد !؟ ـ چیشده هانا ؟ حالت بد شده باز ؟ ـ من نه ـ پس کی ؟ حرف بزن ، مامان طوری شده ؟!! ـ هیربد ، محدثه ... نمی توانم ادامه دهم و هق هقم بیمارستان را در غم فرو می برد . ـ هیربد ... مرصاد کجاست ؟ باید بیاد اینجا ـ اون نمی تونه بیاد !!! ـ چی میگی ؟! باید بیاد رضایت عملو بده ... پرستار میگه ممکنه دیر بشه !! ـ نمیشه هانا جان ، شلوغ بازی شده دوباره ـ دیگه برای چی ؟ ـ جرقه رو دولت تدبیر و امید زده ... خودتم از بیمارستان بیرون نیا خودم میام دنبالت ـ باشه ، هیربد تو رو خدا کاری نکنیا ، من میترسم ـ نه فدات بشم نترس ، انتظار نداری که بذاریم مردمو بکشن ؟ ـ آخه اینا چی میخوان ؟ با کشت و کشتار مگه چیزی درست میشه ؟ همینا بودن که میگفتن گفت و گوی تمدن مشکلاتو حل میکنه ! حالا قمه دست گرفتن !!! ـ من باید برم هانا ، مراقب خودت باش خیلی زیاد ـ باشه تو هم همین طور ـ میا.... صدای مهیب شکستن چیزی می آید با وحشت هیربد را صدا میزنم اما انگار تلفن از دستش افتاده باشد جواب نمی دهد ، اشک هایم بار دیگر جاری می شود ، اگر اتفاقی برای هیربد بیافتد ؟!!! دولت اصلاحات قلب میهن را هدف گرفته و موجب نا آرامی های زیادی شده است ، تمام شعار هایشان جز فقر و کاهش توان خرید مردم به چیزی نرسید . هر چند اعتراض به این حجم از اهمال کاری حق بود ما رهبران این تظاهرات هم دنبال حقانیت نبودند و با اعتراض نسبت به بی کفایتی دولت شروع و به حضرت آقا ختم شد . سال ۹۶ آتش خشم عمومی با حمایت غربی ها و بی تدبیری دولت شعله می کشید و قربانی می گرفت . هیربد گفت مرصاد نمی تواند بیاید و معلوم بود کجاست ، انگار این خانواده آرام و قرار نداشتند ! حسنا و فاطمه همراه بچه هایشان بسمتم می آمدند ، نگرانی در چشم هر دوشان موج می زد . آنقدر اشک ریخته بودم که فقط توانستم بی حال به آن دو نگاه کنم . مشکات جلو آمد و بغلم کرد و با چشم های اشکی گفت : خاله جون تو رو خدا گریه نکن ! مگه چی شده ؟ با دیدن مشکات داغ دیرینه قلبم تازه شد ، در آغوش گرفتمش و با تمام توان گریستم .... ادامه دارد ... @negaheqods