محافظ عاشق من
قسمت صد و بیستم
مرصاد بار دیگر مرا ناامید کرد لحظه ای به ذهنم می رسد از هیربد سراغش را بگیرم .
زود تر از آنچه می پنداشتم تماس را وصل کرد :
جانم آبجی
ـ الو هیربد !؟
ـ چیشده هانا ؟ حالت بد شده باز ؟
ـ من نه
ـ پس کی ؟ حرف بزن ، مامان طوری شده ؟!!
ـ هیربد ، محدثه ...
نمی توانم ادامه دهم و هق هقم بیمارستان را در غم فرو می برد .
ـ هیربد ... مرصاد کجاست ؟ باید بیاد اینجا
ـ اون نمی تونه بیاد !!!
ـ چی میگی ؟! باید بیاد رضایت عملو بده ... پرستار میگه ممکنه دیر بشه !!
ـ نمیشه هانا جان ، شلوغ بازی شده دوباره
ـ دیگه برای چی ؟
ـ جرقه رو دولت تدبیر و امید زده ... خودتم از بیمارستان بیرون نیا خودم میام دنبالت
ـ باشه ، هیربد تو رو خدا کاری نکنیا ، من میترسم
ـ نه فدات بشم نترس ، انتظار نداری که بذاریم مردمو بکشن ؟
ـ آخه اینا چی میخوان ؟ با کشت و کشتار مگه چیزی درست میشه ؟ همینا بودن که میگفتن گفت و گوی تمدن مشکلاتو حل میکنه ! حالا قمه دست گرفتن !!!
ـ من باید برم هانا ، مراقب خودت باش خیلی زیاد
ـ باشه تو هم همین طور
ـ میا....
صدای مهیب شکستن چیزی می آید با وحشت هیربد را صدا میزنم اما انگار تلفن از دستش افتاده باشد جواب نمی دهد ، اشک هایم بار دیگر جاری می شود ، اگر اتفاقی برای هیربد بیافتد ؟!!!
دولت اصلاحات قلب میهن را هدف گرفته و موجب نا آرامی های زیادی شده است ، تمام شعار هایشان جز فقر و کاهش توان خرید مردم به چیزی نرسید .
هر چند اعتراض به این حجم از اهمال کاری حق بود ما رهبران این تظاهرات هم دنبال حقانیت نبودند و با اعتراض نسبت به بی کفایتی دولت شروع و به حضرت آقا ختم شد .
سال ۹۶ آتش خشم عمومی با حمایت غربی ها و بی تدبیری دولت شعله می کشید و قربانی می گرفت .
هیربد گفت مرصاد نمی تواند بیاید و معلوم بود کجاست ، انگار این خانواده آرام و قرار نداشتند !
حسنا و فاطمه همراه بچه هایشان بسمتم می آمدند ، نگرانی در چشم هر دوشان موج می زد .
آنقدر اشک ریخته بودم که فقط توانستم بی حال به آن دو نگاه کنم .
مشکات جلو آمد و بغلم کرد و با چشم های اشکی گفت :
خاله جون تو رو خدا گریه نکن ! مگه چی شده ؟
با دیدن مشکات داغ دیرینه قلبم تازه شد ، در آغوش گرفتمش و با تمام توان گریستم ....
ادامه دارد ...
#کربلا_طریق_الاقصی
@negaheqods