📜برگی از داستان استعمار
قسمت چهل و نهم:
شاهین سیاه
بسیاری از سرخ پوستان نه به اعلامیه تقدیر توجه کردند ونه به وعدههای جدید سفیدها که باز هم به آنها قول میدادند، زمینهایی را «تا هنگامیکه سبزه میروید» به سرخ پوستها اختصاص خواهند داد؛ یکی از این افراد «شاهین سیاه» رئیس قبیله فوکس بود.
او اعتقاد داشت امریکاییها تنها با زبان دروغ و فریب صحبت میکننـد وهیچگاه نباید به آنها اعتماد کرد.
شاهین سیاه قبیله اش را با سه قبیله ی دیگر به نام وینه باگو، پتاووتامیو کیکاپو متحد کرد و به مهاجران جدید اعلان جنگ داد.
اتحاد چهار قبیله سرخ پوست برای آمریکاییها به دردسر بزرگی تبدیل شده بود؛ به ویژه آنها که سرخ پوستها از جنگ رو در رو پرهیز میکردند.
آنها به دستههای کوچک تقسیم شده بودند و در کوه و دشت به ستونهای سربازان و باشگاههای آنها حمله میکردند و دوباره ناپدید میشدند.
این وضع بسیاری از سران ایالات متحده را به فکر واداشته بود که رفتار خشونت آمیز با سرخ پوستها گاهی میتواند هزینههای بسیاری داشته باشد و باید به گونه ای آنها را وادار کرد که از زندگی گذشته ی خود دست بکشند، شیوه ی زندگی آمریکایی را بپذیرند، پایبند زمین، شهر و تجارت شوند و شکار و زندگی در طبیعت را رها کنند.
در این میان رئیس جمهور آمریکا پیشنهاد جالبی داشت «از سرخ پوستان بخواهیم به جای آن که با سربازان ما بجنگند و کشته شوند، در زمینهای کوچکی خانه بسازند و مشغول کشاورزی شوند. بعد آنها را به پذیرفتن زندگی متمدنانه ی آمریکایی تشویق کنیم.
اکنون آنها با سفیدها تجارت میکنند و کالا میخرند، بدهی به بار میآورند و برای پرداخت بدهیهایشان مجبور میشوند زمینهایشان را واگذار کنند.»
درحقیقت رئیس جمهور حتی برای همان قطعههای کوچک زمین که ممکن بود در برابران دشتهای وسیع به سرخ پوستان داده شود، نقشه کشیده بود، اما فرماندهان ارتش که در حال جنگ با شاهین سیاه بودند. به نقشههایی نیاز داشتند که زودتر به نتیجه برسد.
آنها سرانجام با گروهی از قبیله وینه باگو مذاکره و آنها وادار به خیانت به شاهین سیاه کردند.
وینه باگوها قبول کردند که در برابر بیست رأس اسب وصد دلار پول نقد، شاهین سیاه را به دامیبکشانند که امریکاییها برای او پهن کرده بودند.
شاهین سیاه با همین حیله اسیر شد.
او را به پایتخت آمریکا بردند تا به عنوان رهبر شورشیها در برابر چشمهای تماشاگران کنجکاو بایستد ؛ اما شاهین سیاه در برابر سفیدها شروع به سخنرانی کرد: «من هیچ خطایی نکرده ام که باعث خجالت یک سرخ پوست شوم. من با سفیدهایی جنگیدم که سال به سال، قـدم بـه قـدم، با دروغ و فریب جلو میآمدند تا زمینهای ما را از چنگمان بیرون بکشند. اگر یک سرخ پوست مثل شما دروغ گو باشد، از قبیله اخراج میشود تا گرگها او را بدرند. مردان سفید معلمان بدی هستند، آنها به سرخ پوستها لبخند میزنند تا گمراهشان کنند، با سرخ پوستها دست میدهند تا فریبشان دهند. آنها مانند مار به میان ما خزیدند و ما را مسموم کردند».
کسانی که صحبتهای شاهین سیاه را میشنیدند. این جملات رئیس جمهور را هـم بـه خاطر داشتند : «اگر نتوانیم سرخ پوستها را به راه راست هدایت کنیم، باید آنها را از بین ببریم».
شاهین سیاه به زندان منتقل شد و پس از مدتی از دنیا رفت.
اسکلت او را از بقیه اجزای بدنش جدا کردند و آن را به فرماندار ایالات «آیـوا» که تازه تأسیس شده بود، هدیه کردند.
فرماندار تازه کار، اسکلت شاهین سیاه را به عنوان یک شیء زینتی در دفتر کارش گذاشت.
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods