🍃══ 🍃🌸🍃 ══ صداے اذان از منارۀ مسجد جامع بلند شد. عبداللہ، باعجلہ به‌سمت مسجد دوید تا در نماز جماعت شرکت کند. اما انگار کمے دیر شده بود. آیت‌الله میرزاآقا ترابے، امام جماعت مسجد جامع و نمازگزارها در حالت رکوع بودند.‌ او هم دوید و در صف دوم نماز، کنار یکے از پیرمردها به نماز ایستاد اما قبل از بستن نماز، امام جماعت، سر از رکوع برداشت و عبدالله هول‌هولکے الله اکبر گفت و مثل بقیہ بہ سجده رفت. همین کہ نماز ظهر تمام شد، پیرمرد کنارے، نگاه تندے به او کرد و با صداے بلندے گفت: پسرجان! این چہ طرز نمازخواندن است؟! مگہ نمےدانے تا امام جماعت سر از رکوع برنداشتہ، بقیہ باید نمازشان را بہ او اقتدا کنند، اما وقتے رکوعش تمام شد، دیگر فایده ندارد. براے همین نماز تو اشتباه بود! عبدالله خیلے ناراحت شد و از خجالت سرش را پایین انداخت و چیزے نگفت. آقاے ترابے سر و صداے آن پیرمرد همیشہمسجدے را شنید. بعد از تسبیحات نمازش؛ خیلے آرام از جا بلند شد، رویش را بہطرف نمازگزارها برگرداند. صورت نورانے و پر جاذبہ آقا میرزاآقا چنان مےدرخشید کہ نمےشد خیره‌خیره بہ آن نگاه کرد. آقاے ترابے کہ خوب مےدانست در دلِ نوجوان تازه‌وارد مسجد چہ غوغایے بہ پا شده، همان ابتدا بہ عبدالله نگاه‌ با محبتے کرد و گفت: پسرم! خوب کردے امروز بہ مسجد آمدے، حتی اگر نمازت را اشتباه هم خوانده باشے، باز هم مسجد آمدن برایت بهتر است. عبدالله کہ انتظار شنیدن این حرف را از امام جماعت عزیز مسجد نداشت، برق شادے و خوشحالے در چشمانش درخشید. دیماه۱۴۰۳ ✳روابط عمومی اداره تبلیغات اسلامی شهرستان دامغان ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ ♻️ با ما همراه باشید @nehzat_damghan