برای نماز می جنگیم
فقط 14 سالش بود. شب عمليات رمضان ديدمش. تا نزديکي هاي
#اذان صبح، پيش خودم بود. صداي اذان يکي از رزمنده ها آمد؛ اذان صبح شده بود. من بودم و گشتاسب و پيرمردي که کنارمان مي جنگيد.
باران آتش و گلوله، لحظه اي تمامي نداشت. پيرمرد گفت: مگر مي شود توي اين اوضاع،
#نماز خواند و...؟
هنوز حرف هاي پيرمرد تمام نشده بود که گشتاسب، حالت مردانه اي به خودش گرفت و گفت: «عمو! حواست کجاست؟! يادت رفته که ما براي همين
#نماز آمديم و داريم مي جنگيم؟!»
بعدش هم «الله اکبر» گفت و شروع کرد به نماز خواندن!
خاطره از یکی از رزمندگان لشکر 33 المهدی جهرم از شهيد
#گشتاسب_گشتاسبي .
https://eitaa.com/joinchat/2447573089C4985b95885