🌺 علی جان! پدر جان! آقای من! چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست که خدمتی به سزا برنیآمد از دستم ۱۲ سال بیخوابی، سفر، خطر، تصادفهای ناشی از خواب آلودگی، دوری از خانواده، حرف شنیدن و محرومیت از مهمانی و ... اگرچه از نگاه دیگران یک کار اعجاب آور و بی نظیر است اما به اعتقاد خودم هیچ هیچ است؛چون مظلومیت مولایم از یک سو و عظمت و جامعیت و مشکل گشایی نهج البلاغه اش از سوی دیگر همه تلاش ها و تحملها و رنجها را کوچک و حقیر جلوه می دهد. آن سحر رویایی که دقیقا در چهلمین زادروزم ( یعنی ساعت ۳:۱۵ دقیقه سحر ۱۶خرداد ۱۳۹۰) شرمسار و خاضعانه به محضر علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثنآء عرض کردم: آقاجان ۴۰ سال از عمرم گذشت و نه به درد خودم خوردم نه به درد شما. مرحمت کنید برای جبران این خسارت، کاری از کارهای زمین مانده تان را به من بسپارید و.... امروز به ۵۲ سالگی ام رسید و بنده ناچیز اگرچه سرمست از این توفیق و کرامات عدیده ناگفتنی آنم ولی از صمیم جان به بی عرضگی و ناتوانی خود معترف و از اینکه خدمتی بسزا برنیآمد از دستم، شرمنده و نالانم. 🔻 برادر و خواهر علوی! در این سرازیری عمر با اعتقادی راسخ تر از قبل با صدای رسا میگویم: در برزخ و قیامت هیچ چیزی وسیله نجاتی بهتر و مطمئن تر از ترویج مرام و کلام امیرالمومنین علیه السلام و کمک به رفع غربت و مظلومیت اول مظلوم مقتدر عالم نیست. ..... ادامه دارد. مهدوی ارفع