سلام به نام خدا ما حدود ساعت ۳ بعدازظهر از شهر اراک به سمت شهر مرزی مهران حرکت کردیم. در بین راه با دوستان خود گپ و گفت کردیم و اشتیاق زودتر رسیدن به شهر مهران را داشتیم و بعد از حدود دوازده ساعت در ساعت ۳ و نیم صبح به شهر مهران رسیدیم. ما شب و نماز صبح که جماعت بود و اولین نمازی که در مهران می‌خواندیم را در مسجد رزمندگان اسلام پشت سر گذاشتیم. و روز بعد، بعد از خواندن نماز و خوردن ناهار به سمت محل اسکان و خادمی حرکت کردیم. در این روز کاری برای انجام دادن نبود و ما همه شور و اشتیاق خادمی کردن داشتیم.برای از تن رفت خستگی راه، شب به استخر ۲۲ بهمن شهر مهران رفتیم، ودر آن جا با دوستان خود شوخی و بازی های مختلفی انجام دادیم. بعد از آن به محل اسکان برگشتیم و فقط یک نفر از ما برای نگهبانی از آشپزخانه محل اسکان ما شیفت وایساد و آن روز را سپری کردیم. و فردای آن روز بعد از خوردن صبحانه،حدود ساعت های ۸ الی ۹ صبح مشغول خادمی شدیم و شیفت نگهبانی را عوض کردیم و یک کاتینر آبلیمو را داخل انبار چیدیم، در حین چیدن آبلیمو ها همه به هم کمک کردیم گاهی آبلیمو ها می افتاد از دست بچه ها ، گاهی علی آقا به منظور شوخی بچه هارو میزد و می‌گفت ماشاالله، و با انرژی بالا کار را به اتمام رساندیم. بعد از آن یک خاور قند آمد و دوستانی که خسته بودن استراحت کردن و بقیه که هنوز انرژی داشتن به خالی کردن قند ها مشغول شدند و با پرت کردن جعبه قند ها و دست به دست کردن آنها بعضی از کارتن قند ها پاره شد و تعدادی مرجوعی داشتیم. و تمام شد. و یک خاور روغن را بعد از قند ها خالی کردیم و با تمام سختی ها شیرین به اتمام رسید و اما با اینکه همه خسته بودند اما اون اشتیاق خادمی هرو داشتند. بعد از آن نماز ظهر را خواندیم و مشغول غذا خوردن شدیم و در حین غذا خوردن از کارهای صبح صحبت کردیم که چقدر حس خوبی داشت خادمی کردنه. و بعد از غذا مشغول استراحت شدیم. و در کل این زمان ها شیفت نگهبانی را عوض می کردیم. سجاد نجفی محله فوتبال اراک https://eitaa.com/nehzate_ghalam