#سقط_به_راحتی
مقابل آپارتمان كه تابلوي آرايشگاه زنانه دارد، ميرسم و زنگ را ميزنم با معطلي زن چاقي با روپوش سفيد كه البته بهتر است بگويم چرك آلود در را باز ميكند و سؤال ميكند، تنهايي؟
تعجب ميكنم، اينجا راستي راستي آرايشگاه است تا يك مطب. زن چاق كه انگار اعصاب ندارد، ميپرسد: «جنين چند هفتهاي است» و قيمت را همان اول هنوز چايي نخورده ميدهد. سه ميليون.
داخل آپارتمان كسي نيست و او هم عجله دارد و ميخواهد برود، وقتي كه براي عوض كردن لباسش به آشپزخانه ميرود پاورچين پاورچين ميروم اتاقي كه درش بسته است، يك تخت شبيه همانهايي كه در درمانگاهها هست با ميلهاي كه رويش سرم آويزان است گوشه اتاق نظرم را جلب ميكند، اه اه اه، چه ملحفه چرك و كثيفي، واقعاً چندش آوراست
طرف ديگر اتاق هم تجهيزات مثلاً پزشكي مخصوص سقط جنين جور ديگري حالم را بهم ميزند. واقعا اينجا كجاست!؟
آنچنان محو آلودگيها شدهام كه اصلاً حواسم به زن بداخلاق نيست«هي خانم اونجا چيكار ميكني، بيا بيرون»
پيش از رفتن، او چند تذكر ميدهد، مثلاً پول را بايد نقد بدهم، به كسي آدرس ندهم و عواقب پس از سقط چه روحي و چه جسمي متوجه خودم خواهد بود.
مطب بعدي آدرسش فرمانيه است. زنگ ميزنم منشي جواب ميدهد و قرار میگذاریم،رأس ساعت ميرسم.
داخل ساختمان شيك است وقتي در باز ميشود و داخل ميروم شيكتر هم ميشود.منشي راهنمايي ميكند به داخل يكي از اتاق ها. چند دقيقه بعد نه با چايي خشك و خالي بلكه با قهوه و كيك پاي سيب پذيرايي ميشوم.
بعد زني شيك پوش ميآيد و خودش را روانشناس معرفي ميكند و از من براي اينكه چرا ميخواهم سقط كنم سؤالاتي