(۳) همین طور در گذر ثانیه ها بود از سکوت و خلوت شب برای فکر کردن و توجه به خیلی از نکاتی که لازم بود توجه داشته باشم، استفاده می کردم. نمی دانم چه زمان خوابم برد وقتی چشم باز کردم یک ساعتی تا اذان مانده بودم با بطری آب همانجا وضو گرفتم شروع به خواندن دعای ابوحمزه کردم و بعد قرآن و چند دعایی از صحیفه خواندم در حال و هوای خودم بودم ولی دیگر اذان زده شده بود منتظر بودم اتوبوس بجایی برسد نماز بخوانیم مدام نگران این بودم که از ساعت نماز نگذرد ساعت ۵:۱۵ وارد مرز مهران شدیم سریعی یکی از دوستان زیر انذازی انداخت همانجا یک گوشه نماز خواندیم دیگر نمی خواستیم فقط بیشتر از این بگذرد تا نماز خانه برویم بعد منتظر دوستان ماندیم تا همه جمع شوند باهم برویم ساعت ۷:۲۰ در گیت های مرز ایران منتظر مهر زدن پاسپورت ها بودیم و ساعت ۸ ، ساعت عاشقی ، دلدادگی ، ساعت امام رضایی انتظار پایان یافت از گیت های عراق خارج شدیم حالا دیگر در مرز عراق بودیم منتظر اتوبوس ها تا به سوی بهشت امام رضایی حرکت کنیم کاظمین آنجا که عطر امام رضا را تمام وجود در کنار پدر و فرزند دلبندش حس می کنی چهارشنبه امام رضایی در مسیر بهشت پر عطرش جانت پر می کند گویی اصلا تو در زمین نیستی... ____🌸🍃____ @nevshteha ____🌸🍃____