دل نوشته دختر شهید عبدالرضا بروجی از شهدای حادثه تروریستی خاش سلام بابا! بابای مهربانم سلام، چند شب است که سراغت را از مادر می‌گیرم اما هیچ جواب قانع کننده‌ای نمی‌شنوم. بابا دلم برایت تنگ شده، برای مهربانی‌ات ، برای آغوش گرمت و برای شنیدن صدای دلنشینت. بابا دوست دارم بیایی و باز صدایم کنی. صدایم کنی و بگویی: دخترکم، شیرین زبانم، مطهره بابا کجایی من آمده‌ام. جای خالی پدر بابای خوبم همه می‌گویند آمده‌ای، راست می‌گویند من میان انبوه جمعیت تو را دیدم، مثل همیشه باشکوه، زیبا با لبخندی که زیباترت می‌کرد همراه با بوی عطری دلنشین که در فضا پیچیده‌بود. آن‌جا هم خورشید را می‌شد دید هم ستاره‌ها را از بس که ماه شده‌بودی در لباس شهادت. همه آمده‌بودند از آشناها تا همسایگان و اقوام، حتی غریبه‌ها هم آمده‌بودند و برایت اشک می‌ریختند. باشکوه و غرور پذیرایت شدند و روی دست‌های مهربان‌شان با عزت و افتخار تمام به میهمانی دعا و نیایش بردند تا در آنجا من باشم و تو باشی و خدا. در گوشت زمزمه دوستت دارم را بارها و بارها بگویم و به خدایت بسپارم، بابای مهربانم خداحافظ. هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar