《
#پادشاه_میداس 》
روزی روزگاری، پیرمردی از مطیعان باچاس (از خدایان یونانی)، وارد باغ گل رُز پادشاه شد و ناگهان بیهوش شد. چند نفر از افراد محلی پیرمرد را با گل های رُز آراسته و او را به عنوان فردی بسیار مهم نزد پادشاه آوردند. پادشاه به مدت ده روز از پیرمرد میزبانی کرد، سپس او را به باچاس بازگرداند. باچاس از بازگشت بنده اش بسیار خرسند شد و براورده کردن یک ارزوی پادشاه را به او پیشکش کرد. پادشاه بی درنگ آرزو کرد که هرچیزی را لمس کند تبدیل به طلا شود. باچاس آرزوی پادشاه را برآورده کرد. وقتی پادشاه به غذا دست زد، چیزی جز توده ای فلزی نیافت، و هنگامی که جامش را برای نوشیدن در دست گرفت و وقتی دخترش را در آغوش گرفت نیز همین اتفاق افتاد. اگرچه آرزوی پادشاه میداس برآورده شده بود، اما بسیار به وحشت افتاده بود. از آن زمان تاکنون، افراد آن سرزمین می دانند که باید در مورد آنچه آرزویش را دارند بسیار با احتیاط باشند. آنها آموخته اند که خواستن و داشتن متفاوتند، و دستیابی به آنچه خواهانش هستیم اگر بیشتر از آنچه واقعا نیاز داریم باشد می تواند بسیار خطرناک باشد.
* این داستان ها یک چارچوب روانشناختی درباره راهنمایی افرادی فراهم می کنند که چیزهایی خارج از کنترلشان را می خواهند. داستان پادشاه میداس می تواند فن مفیدی برای آغاز گفتگو پیرامون توهم کنترل باشد*
کتاب
#فنون_پیشرفته_مشاوره_و_رواندرمانی
نویسنده:
#کریستیان_کنت
مترجم:
#مجتبی_دلیر
🆔
@tarbiyat_talim 👈 ✍