در اوج حس کردن زیباترین احساس دنیا، شده ناگهان سیلی دردناکی بر جانت بنشیند؟
ترک شدن و روی دست دنیا ماندن، از آن سیلیهاست. آن هم بی هیچ دلیل و منطقی.
یک شب، در آغـ*ـوش آرامش آرام میگیری و صبح فردا در دستان آشوب سرنوشت چشم میگشایی. در دوران گم میشوی؛ اما زمان تو را با هجده سالگیات آشنا میکند. این قصه، داستان هجده سالهایست که بهدنبال گمشدهاش میگردد. گم شدن دیگری اما، بهانهای میشود برای پیدا کردن خودش! آدمها! مگر چقدر زندهایم؟
بگذارید گم شدهام را پیدا کنم تا دیر نشده.
«و شاید به قول لیلی داستانم، این قصه را هم باید باکمی عسل خواند!»
#اجتماعی،
#عاشقانه،
#تراژدی
https://eitaa.com/joinchat/1176764477Ce24099499e