⛔️🎂داستان جشن تولد اخر
بعد از ازدواجم بهترین دوستم دغدغه داشت و می گفت خواستگار خوبی برایش نیامده است. او گوشه گیر و کم حرف شده بود و من که خیلی نگران حالش بودم وقت بیشتری برایش صرف می کردم.بیشتر وقتهاخانهمابود.
یکروز خودم را آماده می کردم در خانه ام یک سورپرایز واقعی برای مرجان داشته باشم و جشن تولدش را برگزار کنم.....
اما افسوس که نمی دانستم چه واقعیت تلخی پشت پرده این جشن تولد وجود دارد....
🔞 ادامه داستان جنجالی و رمانهای زیبا در چنل زیر سنجاق شده است👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3109224563Cf60960028c