هدایت شده از انصار T
از دانشگاه خارج شدم و به طرف ایستگاه اتوبوس رفتم و نشستم روی صندل های ایستگاه و منتظر شدم که اتوبوس بیاد . دو تا پسر اومدن طرف ايستگاه و یکیشون با خنده گفت : اوف مجید دختره رو نگاه با اینکه امله چه خوشگله. آره بابا چشاشو نگاه کن رنگیه اونم خاکستری . بلند شدم و به سرعت به طرف خیابون رفتم که به تاکسی بگیرم که برم خونه که يهو كيفم از روی دوشم کشیده شد که با ترس از ته دلم جيغ زدم که یهو صدای خشمگینی گفت : کی به شما اجازه داد به جوجه ی من دست بزنید ؟ https://eitaa.com/joinchat/3544187125C45e312dd49