چوپانی ماری را از میان بوته های آتش گرفته نجات داد و خورجین گذاشته و به راه افتاد... چند قدمی که گذشت مار از بیرون آمد و گفت: به گردنت بزنم یا به لبت؟ چوپان :گفت: آیا سزای خوبی این است؟ مار :گفت سزای خوبی بدی است... و قرار شد تا از کسی سوال کنند به روباهی رسیدند و از او پرسیدند چاره کار را روباه :گفت من تا صورت واقعه را نبینم نمیتوانم کنم... برگشته و مار را درون بوته‌های آتش انداختند، مار به استمداد برآمد و روباه گفت: بمان تا رسم از جهان بر افکنده نشود!!! در این داستان نه باید مثل خوب خوب بود و نه مثل بد بد!باید مثل بود و دانست چه کسی ارزش خوبی کردن دارد. ✾࿐༅🍃🇮🇷🍃༅࿐✾ اخبار گوناگون 🌐 @newsnumber1