صبح روز بعد از بس پیرزن خسته بود دیر از خواب بیدار شد؛ اما وقتی چشمهایش را باز کرد دید در خانه اش برو بیایی است الاغ، سماور را آتش کرده و بالای سفره گذاشته گربه دارد چای دم میکند سگ حیاط را اب وجارو میکند کلاغ🐧 از صحرا چوب می‌آورد گاو هم پشت بام را (بام غلطان) با یک سنگ استوانه ای کاهگل بام را محکم و سفت میکند و مرغ به او کمک میکند . پیرزن از سر و صدایی که در خانه پیچیده بود، خوشحال شد. چادرش را به سرش ،انداخت رفت نان سنگک خرید برگشت همگی نشستند دور سفره نان و چای خوردند گل گفتند و گل شنیدند. وقتی مهمانها چای شان راخوردند الاغ گفت: دیشب بارون می اومد، ما هم جایی نداشتیم؛ اما حالا باید زحمتو کم کنیم و بریم همه‌ی مهمانها که مهربانی پیرزن را دیده بودند از فکر رفتن غصه شان گرفت پیرزن گفت: «اگه از دل من بپرسین میخوام که همه ی شما اینجا بمونین اما حیاط من خیلی کوچیکه جایی ندارم اگه خاله گنجیشکه🐦 هم بتونه بمونه آقا گاوه مجبور میشه بره. گاو به فکر فرورفت به پیرزن نگاهی کرد و گفت: من که مومو میکنم برات خرمن و درو میکنم برات بذارم برم؟ پیرزن از این که گاو را رنجانده بود دلش گرفت و گفت: وجود تنگی جا، پهلوی من بمون. گنجیشکه گفت :پیرزن جون من که جیک و جیک میکنم برات ، تخم کوچیک میکنم برات ، بذارم برم؟🐣 پیرزن خنده اش گرفت و گفت : تو که جای زیادی نمی گیری توهم بمون. الاغ سرش را این طرف و آن طرف چرخاند و با تعجب گفت :پیرزن جون من که عرو عر میکنم برات ، همسایه خبر میکنم برات بذارم برم؟ پیرزن دید الاغ ناراحت شده گفت: «خب تو هم بمون. گربه🐱 دمش را جمع کرد و با حالت قهر گفت : من که میو میو میکنم برات موشا رو چپو میکنم برات بذارم برم؟ پیرزن گفت: پیشی ،جون غصه نخور... تو هم بمون. کلاغ که دید همه دارند میمونند صدایش را انداخت سرش و گفت : نفهمیدم! نفهمیدم من که قار و قار میکنم برات، همه رو بیدار میکنم برات ، بذارم برم؟ پیرزن :گفت آقا کلاغه شلوغ نکن تو هم بمون. مرغ گفت: من که قد و قد میکنم برات ،تخم بزرگ میکنم برات ،بذارم برم؟ پیرزن گفت: «تو هم بمون سگ دید همه ماندنی شدند گفت : من که واق و واق میکنم برات دزدا رو چلاق میکنم برات بذارم برم؟ پیرزن گفت : عیب نداره تو هم بمون پیرزن نگاه مهربانش را به تک تک مهمانها انداخت و گفت: «حالا که دلتون میخواد پیش من بمونین باید دسته جمعی کمک کنین و برای خودتون اتاق بسازین تا همه مون به راحتی زندگی کنیم! همه از سر سفره بلند شدند بساط چای☕️ را جمع کردند و دنبال کارهایشان رفتند. از آن به بعد، سالهای سال همگی با هم به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند.😊