✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((کوالای قهرمان)) یکی بود یکی نبود توی جنگل های استرالیا کنار یک رودخانه ؛درخت بزرگی قرار داشت که یک کبوتری با جوجه هایش روی آن درخت زندگی می کردند هرچه جوجه کبوترها بزرگتر میشدند به غذای بیشتری نیاز داشتند برای همین کبوتر مادر و پدر با هم به دنبال غذا رفتند. یک روز که جوجه کبوترها تنها توی لانه بودند، یک گنجشک قشنگ پر زد و کنار لانه جوجه کبوتر ها نشست، جوجه کبوترها که تابحال هیچ پرنده ای جز مادر و پدر خودشان را ندیده بودند با دیدن گنجشک از ترس سرهایشان را زیر پرهایشان فرو کردند «مثلا قایم شدند» .😂 گنجشک گفت:چرا از من میترسید ؟ به من میگن گنجشک منم چندتا بچه مثل شماها دارم، آمدم برایشان غذا پیدا کنم، آنها کرم هایی که روی درخت شما هستند را خیلی دوست دارند. جوجه کبوترها سرشونو از داخل پرهاشون بیرون اوردن و به گنجشک گفتند: چقدر تو زیبا هستی و چه قشنگ و سریع بال میزنی و پرواز میکنی ، گنجشک گفت: خداوند این بالهای زیبا را به من داده تا با آن ها به هرجایی که می خواهم پرواز کنم و از نعمت های خدا برای خودم و بچه هایم غذا تهیه کنم.  جوجه کبوترها داشتند با گنجشک صحبت می کردند که درخت تکان خورد فوری ترسیدند و دوباره سرهایشان را لای پرهاشون پنهان کردند. یک حیوان بزرگ با پنجه های قوی، گوشهای پهن و بدن پشمالو که خیلیم با نمک و مهربون به نظر می رسید به درخت چسبیده بود. به جوجه کبوتر ها نگاه کرد و گفت: نترسید شما که غذای من نیستید. جوجه کبوترها گفتند: ما را چه جوری دیدی ما که پنهان شدیم. کوالا گفت: ولی فقط شما سرتان را پنهان کردید بدنتان که بیرون بود جوجه کبوترهای زیبا اسم من کوآلا است من نوعی خرس درختی هستم و در همسایگی شما با خانواده ام کنار این درخت زندگی میکنم. جوجه کبوترها گفتند: خوش به حالت میتونی همه جا بروی. کوآلا گفت: ولی من و همه حیوانات که بال نداریم دوست داریم مثل شما پرنده ها باشیم و در آسمان آبی و زیبای خداوند پرواز کنیم خدا نعمت بزرگ پرواز کردن را به شما داده صبر کنید بزرگتر شوید، عجله نکنید، شما هم میتوانید مثل مادر و پدر خودتان قشنگ به هرجایی که خواستید پرواز کنید و همه جا رو ببینید یک مرتبه کوآلا دید عقابی به لانه کبوترها برای شکار جوجه ها می آید، کوالا سریع فریاد زد: خطر و خود را روی لانه ی جوجه ها انداخت و با پنجه های خود به بالهای عقاب می زد، تا پرنده را دور کند. گنجشک قشنگ که این صحنه را دید خود را به پدر و مادر جوجه ها رساند و گفت: جوجه هایتان در خطر هستند زود بیائید. مادر وپدر جوجه کبوترها و کوآلا با کمک هم به هر زحمتی که بود عقاب را دور کردند.  کوآلا کمی زخمی شده بود ولی خوشحال بود که توانسته جوجه های همسایه را نجات بدهد. پدر ومادر جوجه ها از گنجشک و کوآلا برای نجات جان جوجه هایشان تشکر کرد و بعد از آن داستان شجاعت کوآلا در جنگل پیچید و همه او را کوآلای قهرمان می نامیدند. قصه ی ما به سر رسید عقاب به نقشه خودش برای خوردن جوجه ها نرسید. بالا رفتم دوغ بود پائین آمدیم ماست بود قصه ی ما راست بود. ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄