✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:((حسین کوچک و غصه های بزرگ))
ده سال از هجرت پیامبر گذشته و حسین شش ساله بود. هر جا پیامبر بود حسین و برادرش حسن هم بودند؛ در مسجد، در کوچه های مدینه و در میان مردم. هر وقت پیامبر به سفری میرفت دل کوچک حسین برای پدربزرگش تنگ میشد به کوچه ها نگاه میکرد و انتظار آمدن او را میکشید.
آخرین سفر پیامبر سفر حج بود. آن سال پیامبرباتعداد زیادی از مسلمانها به مکه رفت. در روز جدایی پدربزرگ حسین را بغل کرد او را بوسید، دست بر سرش کشید و به او لبخند زد بعد سوار شترش شد و رفت حسین کنار دیوار ایستاده بود و رفتن پدر بزرگ را نگاه میکرد. از آن روز به بعد حسین هرروزدوردستها را نگاه میکرد و انتظار برگشتن پدر بزرگ را میکشید.
عاقبت پیامبر به مدینه برگشت مردم مدینه به استقبال پیامبررفتند. وقتی پیامبر حسن و حسین را دید از شتر پیاده شد.
دونوه کوچکش رابغل گرفت و تا چند دقیقه آنها را در بغل نگه داشت و گونه هایشان را بوسید.
انتظار حسین به پایان رسیده بود پدر بزرگ به مدینه برگشته بود.
حالا حسین و حسن میتوانستند به خانه پدر بزرگ بروند. حالا پیامبر به خانه آنها می آمد آن دو را بر زانوهای خود مینشاندو گونه هایشان را می بوسید.
اما افسوس که پدربزرگ بیمار شد.
حسین و حسن صبر کردند اما حال پدربزرگ بهتر نشد. دیگر پدر بزرگ نمی توانست آنها را بر دامن خود بنشاند، دیگر نمی توانست آنها را بر پشت خود سوار کند دیگر دست آنها را نمی گرفت و همراه خود به مسجد نمیبردشان پیامبر تب داشت.
انگار از آن روز همه شادیهای حسین و حسن تمام شده بود. چند روز بعد، پدربزرگ مهربان از دنیا رفت و همه مردم مدینه را غمگین کرد.
بعدازرفتن پدربزرگ نوبت به مادر رسید.
فاطمه از غم مرگ پدر بزرگ هر روز و هر ساعت گریه میکرد.او آن قدر گریه کرد و ناراحتی کشید که بیمار شد و در بستر افتاد.البته اتفاقات تلخی که دشمنان اسلام برای حضرت به وجود آوردند هم سبب شد. خوردن در بر پهلوی مادر امام حسین علیه السلام و زخمی شدن شدن ایشون 😔
با مجروح شدن مادر غم حسین و حسن هم سنگین تر شد. آنها هر روز کنار بستر مادر می نشستند و چشم به او می دوختند.
عمر مادر به پایان رسیده بود.روزی امام حسن و حسین کنار بستر مادر نشسته بودند. ناگهان چهره مادرشان فاطمه خندان شد و نوری اتاق و خانه را روشن کرد و لحظه ای بعد مادر چشم بر هم گذاشت. آن شب علی در سکوت و تنهایی فاطمه را غسل داد و کفن کرد واو را دور از چشم مردم به خاک سپرد.به دستور خانم از بس از دشمنان بیزار بود حسین علیه السلام علت این کار را میدانست مادرش این را خواسته بود و به پدر سفارش کرده بود شد.
با رفتن پیامبر خانه علی غمگین شده بودوبارفتن فاطمه غمگین ترحسن و حسین از رفتن پدر بزرگشان غصه دار بودند و با رفتن مادر دوباره گریان شدند.
آنهاپدرشان علی را میدیدندکه ازخانه بیرون نمی رود و کارمسلمانها را به خودشان واگذاشته است.
آنها معنى سکوت پدر را میفهمیدند. سکوت علی برای حفظ اسلام و مسلمانها بود.
✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
::