✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب:((کفشهای دختر کوچولو)) یک روز از روزها مادرِ یک دختر کوچولو براش یک جفت کفش خرید. کفش، چه کفشی؛ اونقدر قشنگ که نگو و نپرس کفشهای دختر کوچولو یک جفت کفش بنددار بود با رنگهای زرد و قرمز دخترکوچولو تا کفشها رو دید گفت: «چه کفشای قشنگی! من تا حالا از این کفشا نداشتم.» مادر دختر کوچولو گفت: «خوب، حالا که از داشتن کفش‌ها اینقدر خوش‌حالی، پس مواظبشون باش که کثیف و پاره نشن.» دختر کوچولو دستی روی کفش‌ها کشید و اونا رو نزدیک درِ اتاق گذاشت. بعدازاون هم رفت تا با عروسکش بازی کنه. با رفتن دختر کوچولو، کفش‌ها به هم نگاهی کردن و همدیگر را هل دادن. کفشِ پای راست گفت: «چه‌کار می‌کنی؟» کفشِ پای چپ گفت: «تو چرا رفتی نزدیک در ؟» کفش راست گفت: «پس باید کجا می‌رفتم؟» کفش چپ خودشو تکانی داد و گفت: «من باید جای تو باشم.» کفش راست گفت: «مگه میشه؟» کفش چپ گفت: «چرا نمیشه؟ تو جاتو با من عوض کن ببینیم میشه یا نمیشه.» کفش راست آروم آمد و جای خودش رو با کفش چپ عوض کرد و اون‌وقت گفت: «حالا خوب شد؟» کفش چپ خندیدو گفت: «حالا خوب خوب شد.» دختر کوچولو که از بازی با عروسکش خسته شده بود گفت: «مادر جون، می‌خوام کفش‌هامو بپوشم.» مادر دختر کوچولو که داشت توی آشپزخانه کار میکرد گفت: «باشه عزیزم بپوش ببینم، ولی از اتاق بیرون نرو.» دختر کوچولو اومد وکفشها رو به پاش کرد، ولی هنوز چند قدم نرفته بود که افتاد زمین و صدای گریه‌ ش بلند شد. مادرش صدا زد: «چی شدی دخترم ؟» بعد اومد و از روی زمین بلندش کرد مامان نگاهی به کفش‌ها کرد و گفت: «نگاه کن دخترم. کفشها را لنگه‌به‌لنگه پوشیدی؟» دختر کوچولو گفت: «لنگه‌به‌لنگه یعنی چی؟» مادر گفت: «یعنی این‌که کفش چپ را توی پای راست کرده‌ای و کفش راست را توی پای چپت کردی…» دختر کوچولو پرسید: «چه‌کار کنم که این‌جور نشه؟» مادرش گفت: «از این به بعد خواستی کفش پا کنی، خوب کفشاتو نگاه کن که درست پا کنی. اگر دیدی سَرِ کفشی که پا کرده‌ای کجه، بدون که اونو اشتباه پا کردی.» دخترکوچولو گفت: «حالا دیگه نمی‌خوام این کفشا رو بپوشم، من از این کفشا بدم میاد.» مادرش گفت: «نه دخترم، این کفشا خیلی خوب و قشنگن، فقط باید مواظب باشی که اونارو لنگه‌به‌لنگه نپوشی.» دختر کوچولو دیگر حرفی نزد و کفش‌ها را از پا درآورد و اونا رو نزدیک درِ اتاق گذاشت. کفش پای راست به کفش پای چپ گفت: «دیدی چه‌کار کردی؟» کفش پای چپ گفت: «چه‌کار کردم؟ مگه من دختر کوچولو را روی زمین انداختم؟» کفش پای راست گفت: «اگر تو جای خودتو با من عوض نمی‌کردی دختر کوچولو هم اشتباه نمیکرد و ما دو تا رو لنگه‌به‌لنگه پا نمیکرد.» کفش چپ گفت: «حالا من خوب‌تر هستم یا تو؟» کفش راست گفت: «هم تو خوبی، هم من… اگر باهم دعوا نکنیم. اگر ما باهم دعوا کنیم، ما رو دور میندازن؛ چون هیچ‌کس نمی‌تونه با کفشهای لنگه‌به‌لنگه راه بره.» کفش پای چپ خجالت کشید و دیگه حرفی نزد و با بندهاش مشغول بازی شد بله عزیزای من، هر چیزی باید سرجای خودش باشه تا بتونیم ازش استفاده درست کنیم ༺◍⃟👧🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟👧🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄